وانتشات جونگ کوک
استرس شدیدی داشت.
هر لحظه که به ساعت شیش نزدیک تر میشد قلبش محکم تر میزد.
ا/ت دامن مشکی و بلندشو مرتب کرد و نگاهی به صفحه گوشیش انداخت:
+عایی خسته شدم دیگه....جونگ کوک آدمی نیست ک دیر کنهه..
حرصی موهاشو عقب داد.
سمت پنجره رفت و به بیرون خیره شد. حدود نیم ساعت بعد با دیدن یه ماشین سفید رنگ که خیلی شبیه ماشین دوست پسرش بود تکیشو از پنجره گرفت.
سمت دوستاش رفت و بهشون اشاره کرد تو اتاق جمع شن و چراغ ها رو خاموش کنن.
برنامه این بود که ا/ت توی هال بایسته و جونگ کوک رو سوپرایز کنه و بعد از اون بقیه به دنبالش وارد هال بشن.
ا/ت گوشه خونه نشست و به در خیره شد تا وقتی که صدای پا اومد....
نفسشو حبس کرد و سعی کرد نخنده.
با باز شدن و ورود مرد خسته و کلافه ای ا/ت به زیر میز شتافت.
مرد هنوز چراغ هارو روشن نکرده بود و در تلاش برای پیدا کردن کلید های برق بود.
ا/ت که دیگه نمیتونست تحمل کنه تو همون تاریکه بیرون اومد:
+سوپرایزززز
مرد بزرگتر نگاهی به دختر روبروش انداخت.
دختر ناخودآگاه شروع به خندیدن کرد. توجه مرد که هنوز نمیدونست چه خبره به لباس های ا/ت جلب شد.
نگاهی به اطراف کرد و درست با رفتن نگاهش سمت میزِ کیک بقیه هم وارد هال شدن.
...............
بعد از کلی خوشگذرونی حالا دیگه وقت این بود که همه برن خونه.
و این بنظر زمان خوبی میومد برای دوتایی جشن تولد گرفتن.
ا/ت موهاشو عقب داد و لبخند خسته ای زد.
وقتی که سرش رو بالا آورد جونگ کوک رو با یه بطری مشروب دید که گفت:
_این لیدی جذاب افتخار میدن باهم نوشیدنی بخوریم؟
ا/ت خودشو میون عضلات مرد جا داد و آروم لب زد:
+ترجیح میدم امشبمو بین بازوهای این مرد جذاب بخوابم...
جونگ کوک دستاش رو دور کمر ا/ت محکم کرد و بلندش کرد:
_هوم ولی من به یه شبِ آروم راضی نمیشم.....
ب طرف اتاق رفت و با انداختن ا/ت روی تخت روش خیمه زد........
لایککککککککک یادتون نره
هر لحظه که به ساعت شیش نزدیک تر میشد قلبش محکم تر میزد.
ا/ت دامن مشکی و بلندشو مرتب کرد و نگاهی به صفحه گوشیش انداخت:
+عایی خسته شدم دیگه....جونگ کوک آدمی نیست ک دیر کنهه..
حرصی موهاشو عقب داد.
سمت پنجره رفت و به بیرون خیره شد. حدود نیم ساعت بعد با دیدن یه ماشین سفید رنگ که خیلی شبیه ماشین دوست پسرش بود تکیشو از پنجره گرفت.
سمت دوستاش رفت و بهشون اشاره کرد تو اتاق جمع شن و چراغ ها رو خاموش کنن.
برنامه این بود که ا/ت توی هال بایسته و جونگ کوک رو سوپرایز کنه و بعد از اون بقیه به دنبالش وارد هال بشن.
ا/ت گوشه خونه نشست و به در خیره شد تا وقتی که صدای پا اومد....
نفسشو حبس کرد و سعی کرد نخنده.
با باز شدن و ورود مرد خسته و کلافه ای ا/ت به زیر میز شتافت.
مرد هنوز چراغ هارو روشن نکرده بود و در تلاش برای پیدا کردن کلید های برق بود.
ا/ت که دیگه نمیتونست تحمل کنه تو همون تاریکه بیرون اومد:
+سوپرایزززز
مرد بزرگتر نگاهی به دختر روبروش انداخت.
دختر ناخودآگاه شروع به خندیدن کرد. توجه مرد که هنوز نمیدونست چه خبره به لباس های ا/ت جلب شد.
نگاهی به اطراف کرد و درست با رفتن نگاهش سمت میزِ کیک بقیه هم وارد هال شدن.
...............
بعد از کلی خوشگذرونی حالا دیگه وقت این بود که همه برن خونه.
و این بنظر زمان خوبی میومد برای دوتایی جشن تولد گرفتن.
ا/ت موهاشو عقب داد و لبخند خسته ای زد.
وقتی که سرش رو بالا آورد جونگ کوک رو با یه بطری مشروب دید که گفت:
_این لیدی جذاب افتخار میدن باهم نوشیدنی بخوریم؟
ا/ت خودشو میون عضلات مرد جا داد و آروم لب زد:
+ترجیح میدم امشبمو بین بازوهای این مرد جذاب بخوابم...
جونگ کوک دستاش رو دور کمر ا/ت محکم کرد و بلندش کرد:
_هوم ولی من به یه شبِ آروم راضی نمیشم.....
ب طرف اتاق رفت و با انداختن ا/ت روی تخت روش خیمه زد........
لایککککککککک یادتون نره
۳۴.۹k
۱۲ فروردین ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.