bad girl p: 152
با صدای خلبان که گف به کره رسیدیم واسه اینکه بدتر همه چیو لو ندم سریع کوله پشتیمو برداشتم و از هواپیما اومدم بیرون راننده ام اومده بود تا خواستم سوار ماشین شم کوک بازومو گرف و نزاش سوار شم
کوک: پس دلیل اینکه گفتی جدا شیم چی بود
هانا: جواب اونو خودت میدونی
بازومو ول کرد و رف سوار ماشینش شدو رف
منم سوتر ماشین شدم و برگشتم خونه
یعنی کوک هیچ حسی به یونا نداشته و همش بازی بوده، حالا فهمیدم چرا همش میکشوندم بیرون و همش پیام میداد
هانا: هه دختره عوضی
راننده: رئیس چیزی گفتین
هانا: با تو نبودم
باید ی درس درس حسابی بهش بدم
گوشیمو از جیبم دراووردم و روشنش کردم دیدم یوهان20بار زنگ زده
هانا: چخبره مگه20بار زنگ زده
ممکنه کار مهمی داشته باشه پس بهش زنگ زدم بعد 2بوق جواب داد
یوهان: کجایی
هانا: در عرض چن ماه تورم مث خودم کردم که دیگه سلامم نمیکنی
یوهان: باشه سلام کجایی میگم
هانا: تازه از فرودگاه دارم میرم خونه واسه چی
یوهان: پس منم دارم میام خونه تو باید ی چیز مهمی بهت بگم به کوک هم گفتم بیان
هانا: با باشه فقط چیزی شده
یوهان: اومدی میفهمی
بیشتر کنجکاو شدم که ببینم چیه
وقتی رسیدم خونه سریع کوله امو برداشتمو رفتم خونه دیدم یوهان و نامی جفتشون داخل سالن نشستن
نامی: اومدی
هانا: ببینم چی شده که گفتین انقد باعجله بیام
یوهان: برو لباساتو عوض کن تا اون موقع کوکم بیاد بعد میگیم چی شده؟
هانا: باشه
کوک: پس دلیل اینکه گفتی جدا شیم چی بود
هانا: جواب اونو خودت میدونی
بازومو ول کرد و رف سوار ماشینش شدو رف
منم سوتر ماشین شدم و برگشتم خونه
یعنی کوک هیچ حسی به یونا نداشته و همش بازی بوده، حالا فهمیدم چرا همش میکشوندم بیرون و همش پیام میداد
هانا: هه دختره عوضی
راننده: رئیس چیزی گفتین
هانا: با تو نبودم
باید ی درس درس حسابی بهش بدم
گوشیمو از جیبم دراووردم و روشنش کردم دیدم یوهان20بار زنگ زده
هانا: چخبره مگه20بار زنگ زده
ممکنه کار مهمی داشته باشه پس بهش زنگ زدم بعد 2بوق جواب داد
یوهان: کجایی
هانا: در عرض چن ماه تورم مث خودم کردم که دیگه سلامم نمیکنی
یوهان: باشه سلام کجایی میگم
هانا: تازه از فرودگاه دارم میرم خونه واسه چی
یوهان: پس منم دارم میام خونه تو باید ی چیز مهمی بهت بگم به کوک هم گفتم بیان
هانا: با باشه فقط چیزی شده
یوهان: اومدی میفهمی
بیشتر کنجکاو شدم که ببینم چیه
وقتی رسیدم خونه سریع کوله امو برداشتمو رفتم خونه دیدم یوهان و نامی جفتشون داخل سالن نشستن
نامی: اومدی
هانا: ببینم چی شده که گفتین انقد باعجله بیام
یوهان: برو لباساتو عوض کن تا اون موقع کوکم بیاد بعد میگیم چی شده؟
هانا: باشه
۳.۹k
۳۱ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.