عشق خوناشامی من پارت ۱۹
عشق خوناشامی من پارت ۱۹
ویو جونگکوک:
اون اون ا/ت من بود اون درست پیشم بوده اینقدر خوشحال بودم که حد نداشت ولی انگار اون منو نمیشناخت
که یادم اومد که اون فراموشی داره و فقط من میتونم ببوسمش و بعد حافظش بر میگرده
من نشستم و گفتم
جونگکوک: خوبه که نیلا وقت میگذرونی و لطفا از این به بعد هم همین کار رو انجام بده
ا/ت: ب.له سر سرورم
از هول بودنش خندم گرفته بود و بعد گفتم که میتونه بره
من و نیلا هم مشغول خوردن غذا شدیم منم فقط ذهنم درگیر ا/ت بود
غذا که تموم شد سریع به اتاقم رفتم و به بادیگارد میخصوصم گفتم که بره و ا/ت رو صدا کنه
منم دل تو دلم نبود ما خیلی از هم دور بودیم و این انصاف نبود
(جای مورد علاقه خیلی ها کی خیلی منتظر موندن😂😂)
تو فکر بودم که در کوبیده شد و بادیگارد اجازهی ورود خواست که من هم گفتم میتونه بیاد داخل
اون و ا/ت اومدن ا/ت سرش پایین بود میدونستم ترسیده
به بادیگارد گفتم میتونه بره
و بعد اینکه بادیگارد رفت به ا/ت گفتم میتونه بشینه و اون هم نشست روی کاناپه
منم رفتم کنارش نشستم
چقدر دلم واسش تنگ بود
جونگکوک: میخوام یه داستان برات تعریف کنم
خب من عاشق شدم عاشق یک دختر خیلی خوشگل ما خیلی هم رو دوست داشتیم زندگی خیلی خوبی داشتیم ولی من اون رو از دست دادم
و بهم گفتن اون روحش تناسخ پیدا کرده
و حالا من اون رو پیداش کردم اما اون فراموشی داره
ا/ت با تعجب سرش رو بالا گرفت
جونگکوک دیگه تحمل نکرد و به لب های دختر نزدیک شد و اون شکارش کرد تشنه ل.ب هاش رو میبوسید و دختر هم حین به یاد آوردن خاطراتش قطره اشکی از چشماش چکید ولی یکدفعه یه فکر شیطنت آمیز به سرش خورد ولی فعلا میخواست از این لحظه لذت ببره
که جونگکوک نفس کم آورد و آروم از دختر جدا شد و پیشونیش رو به پیشونی دختر چسبوند
ادامه دارد...
حمایت
ویو جونگکوک:
اون اون ا/ت من بود اون درست پیشم بوده اینقدر خوشحال بودم که حد نداشت ولی انگار اون منو نمیشناخت
که یادم اومد که اون فراموشی داره و فقط من میتونم ببوسمش و بعد حافظش بر میگرده
من نشستم و گفتم
جونگکوک: خوبه که نیلا وقت میگذرونی و لطفا از این به بعد هم همین کار رو انجام بده
ا/ت: ب.له سر سرورم
از هول بودنش خندم گرفته بود و بعد گفتم که میتونه بره
من و نیلا هم مشغول خوردن غذا شدیم منم فقط ذهنم درگیر ا/ت بود
غذا که تموم شد سریع به اتاقم رفتم و به بادیگارد میخصوصم گفتم که بره و ا/ت رو صدا کنه
منم دل تو دلم نبود ما خیلی از هم دور بودیم و این انصاف نبود
(جای مورد علاقه خیلی ها کی خیلی منتظر موندن😂😂)
تو فکر بودم که در کوبیده شد و بادیگارد اجازهی ورود خواست که من هم گفتم میتونه بیاد داخل
اون و ا/ت اومدن ا/ت سرش پایین بود میدونستم ترسیده
به بادیگارد گفتم میتونه بره
و بعد اینکه بادیگارد رفت به ا/ت گفتم میتونه بشینه و اون هم نشست روی کاناپه
منم رفتم کنارش نشستم
چقدر دلم واسش تنگ بود
جونگکوک: میخوام یه داستان برات تعریف کنم
خب من عاشق شدم عاشق یک دختر خیلی خوشگل ما خیلی هم رو دوست داشتیم زندگی خیلی خوبی داشتیم ولی من اون رو از دست دادم
و بهم گفتن اون روحش تناسخ پیدا کرده
و حالا من اون رو پیداش کردم اما اون فراموشی داره
ا/ت با تعجب سرش رو بالا گرفت
جونگکوک دیگه تحمل نکرد و به لب های دختر نزدیک شد و اون شکارش کرد تشنه ل.ب هاش رو میبوسید و دختر هم حین به یاد آوردن خاطراتش قطره اشکی از چشماش چکید ولی یکدفعه یه فکر شیطنت آمیز به سرش خورد ولی فعلا میخواست از این لحظه لذت ببره
که جونگکوک نفس کم آورد و آروم از دختر جدا شد و پیشونیش رو به پیشونی دختر چسبوند
ادامه دارد...
حمایت
۶.۱k
۰۷ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.