عشق دردناک پارت65
ا.ت:تو خودت یه دیونه ایی ازت بدم میاد چرا دست از سرم برنمیداریییی
همینطور که رگ های گردنش بیرون زده بود و از عصبانیت قرمز شده بود بازم داد زد
جونگکوک:چون من دیونتم...چون من عو.ضی دوست دارم هزار بار ازت معذرت خواهی کردم گفتم غلط کردم گو.ه خوردم تو ببخش دارم یرات حبران میکنم دیگه چیکار کنم
امروز باید مشکل ما حل میشد باید جونگکوک متوجه تشتباهات گذشته اش میشد یاید اینقدر درد بکشه تا متوجه درد های گذشته من بشه پس منم عصبی دادزدم
ا.ت: فکر کردی همه چیز با یه ببخشید و دوست دارم تموم میشه انگار دنیات خیلی گل و بلبله جونگکوک تو اصلا میدونی با من چیکار کردیییی اون وقت انتظار بخشش ازم داری من فرار کردم تا از تو نجات پیدا کنم لون وقت تو منو دزدیدی و اوردی اینجا تهیونگ خیلی بهتر از تو بود اون خیلی مهربون بود اون......
با دادی که زد از جا پریدم به سمتم اومد و هلم داد به سمت دیوار و بین خودش و دیوار حبسم کرد و بعد همینطور که نفس هاش به صورتم میخورد با صدای خش دارش که به خاطرزیاد داد زدنش بود باز دادزد که از جا پریدم و با چشم های گشاد شده خیره چشم های قرمز و عصبیش شدم
جونگکوک:اسم اون عو.ضی رو به زبون نیار از این به بعد تو اسم پسر دیگه ای رو به جز من کنار خودت بیار ببین درمیارم این چشمای لامصبتو یا نه
چشمام گشاد تر شد مر.تیکه حسود تو این شرایتم غیر.تی میشد...
منم مثل خودش اخمام رو تو هم کشیدم و صدامو یلند تر کردم
ا.ت:بهم حسودی میکنی؟ ارهههه
بیشتر گردن خم کرد و صورتش تو چند سانتی صورتم بود از لای دندون های بهم فشردش غرید
جونگکوک:حسودی چیه....ا.ت...من واسه تو روانیم....حرف تو و اون تو.له تو شکمت باشه ادمم می.کشم میفهمی رو اعصاب من یورتمه نرو که بعدش جور همه چیز رو خودت باید بکشی
فقط متعجب بهش خیره بودم و داشتم حرف هاش رو تحلیل میکردم که اون چند سانت رو از بین برد و ل.باش رو زوی ل.بام گزاشت و م.ک عمیقی بهش زد نا خوداگاه چشمام بسته شد با اینکه انگار نمیخواست جدا شه اما فقط یکم فاصله گرفت و اروم گفت
جونگکوک:بیا برگردیم خونه منم این دو ماه که فرار کردی و خودتو ازم پنهون کردی رو فراموش میکنم .....
با عصبانیت وسط حرفش پریدم
ا.ت:نخیر من تو رو نبخشیدم و نمیبخشم فکر کردی یه همین راحتیاست که با یکم داد و بیداد تموم کنی و بعد منو ببری با تو اون خونه نخیر من .....
این بار اون وسط حرفم پرید و انگشتش رو روی ل.بام گذاشت تا ساکتم کنه و بعد کلافه و ناراحت خیزه چشم هام با لحنی پشیمون و شمرده گفت
جونگکوک:....
همینطور که رگ های گردنش بیرون زده بود و از عصبانیت قرمز شده بود بازم داد زد
جونگکوک:چون من دیونتم...چون من عو.ضی دوست دارم هزار بار ازت معذرت خواهی کردم گفتم غلط کردم گو.ه خوردم تو ببخش دارم یرات حبران میکنم دیگه چیکار کنم
امروز باید مشکل ما حل میشد باید جونگکوک متوجه تشتباهات گذشته اش میشد یاید اینقدر درد بکشه تا متوجه درد های گذشته من بشه پس منم عصبی دادزدم
ا.ت: فکر کردی همه چیز با یه ببخشید و دوست دارم تموم میشه انگار دنیات خیلی گل و بلبله جونگکوک تو اصلا میدونی با من چیکار کردیییی اون وقت انتظار بخشش ازم داری من فرار کردم تا از تو نجات پیدا کنم لون وقت تو منو دزدیدی و اوردی اینجا تهیونگ خیلی بهتر از تو بود اون خیلی مهربون بود اون......
با دادی که زد از جا پریدم به سمتم اومد و هلم داد به سمت دیوار و بین خودش و دیوار حبسم کرد و بعد همینطور که نفس هاش به صورتم میخورد با صدای خش دارش که به خاطرزیاد داد زدنش بود باز دادزد که از جا پریدم و با چشم های گشاد شده خیره چشم های قرمز و عصبیش شدم
جونگکوک:اسم اون عو.ضی رو به زبون نیار از این به بعد تو اسم پسر دیگه ای رو به جز من کنار خودت بیار ببین درمیارم این چشمای لامصبتو یا نه
چشمام گشاد تر شد مر.تیکه حسود تو این شرایتم غیر.تی میشد...
منم مثل خودش اخمام رو تو هم کشیدم و صدامو یلند تر کردم
ا.ت:بهم حسودی میکنی؟ ارهههه
بیشتر گردن خم کرد و صورتش تو چند سانتی صورتم بود از لای دندون های بهم فشردش غرید
جونگکوک:حسودی چیه....ا.ت...من واسه تو روانیم....حرف تو و اون تو.له تو شکمت باشه ادمم می.کشم میفهمی رو اعصاب من یورتمه نرو که بعدش جور همه چیز رو خودت باید بکشی
فقط متعجب بهش خیره بودم و داشتم حرف هاش رو تحلیل میکردم که اون چند سانت رو از بین برد و ل.باش رو زوی ل.بام گزاشت و م.ک عمیقی بهش زد نا خوداگاه چشمام بسته شد با اینکه انگار نمیخواست جدا شه اما فقط یکم فاصله گرفت و اروم گفت
جونگکوک:بیا برگردیم خونه منم این دو ماه که فرار کردی و خودتو ازم پنهون کردی رو فراموش میکنم .....
با عصبانیت وسط حرفش پریدم
ا.ت:نخیر من تو رو نبخشیدم و نمیبخشم فکر کردی یه همین راحتیاست که با یکم داد و بیداد تموم کنی و بعد منو ببری با تو اون خونه نخیر من .....
این بار اون وسط حرفم پرید و انگشتش رو روی ل.بام گذاشت تا ساکتم کنه و بعد کلافه و ناراحت خیزه چشم هام با لحنی پشیمون و شمرده گفت
جونگکوک:....
۴۲.۴k
۱۳ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.