تک پارتی
تک پارتی
« زندگی مافیایی »
آت ویو
امروز هم مثل بقیه روز های عادی از خواب بیدار شدم و رفتم دستشویی و کالای لازم رو انجام دادم و دست و صورتم رو شستم و رفتم پایین برای صبحانه
آت : سلام پدر سلام . یون سو ( یون سه مادر ناتنی آت هستش م آت اصلا از یون سه خوشش نمیاد)
پ.ات : سلام عزیزم بیا صبحانه
یون سه : ............
آت
مثل همیشه نه سلامی نه علیکی ههه دیگه به این رفتاراش عادت کردم . صبحانمو خوردم و از همه تشکر کردم و طبق روال همیشگیم رفتم داخل اتاقم . روی تخت نشسته بودم و داشتم توی اینستا دور میزدم که گوشیم زنگ خورد مین هو بود جواب دادم
مکالمه آت با مین هو
آت : سلاممممم داداش خودم
مین هو: سلام بر دخی کوچولوی من چطوری آجی
آت : خوبم . تو خوبی
مین هو : ارهههه . چ خبر
آت : سلامتی فرانسه خوش میگذره کی میایی کره
مین هو : اینجا که کار زیاد دارم کارام تموم شد چشم حتما میاممم
آت : باشه ........
همینطور تا یک ساعت داشتن با هم حرف میزدن
پرش یهویی پایان مکالمه
آت
گوشی رو قطع کردم و رفتم میخواستم مو هامو شونه کنم که یون سو اومد داخل
یون سو : آت
آت : بله
یون سو : پاشو آماده شو و وسایلتو جمع کن
آت : واسه چی کجا میخواییم بریم
یون سو : وسایلت رو جمع کن بهت میگم
آت : پدر هم میاد
یون سو: نه فقط من و تو
آت : چ...چی من بدون بابام هیچ جا نمیرم
یون سو : سرو صدا نکن بابات خودش گفت که ببرمت
آت : چ....چی پی ب..باشه
یون سو : سریع آماده شو
آت : باشه
موهامو شونه کردم و یه لباس پوشیدم ( عکسشو میزارم ) و چمدونم رو بر داشتم و رفتم پایین
آت : من آماده
یون سه : باشه بیا سوار ماشین شو
آت
آمدم پایین دیدم بابا خوابه بیدارش نکردم و رفتم سوار ماشین شدم همین که درو بستم یک سوزش شدیدی روی پام احساس کردم چرخیدم دیدم یون سو ی عوضی یه چیزی مثل آمپول رو وارد بدنم کرده خواستم کاری کنم و چیزی بگم اما بیهوش شدم . وقتی بیدار شدم دیدم داخل یک اتاقم که همه جاش تاریک بود دست و پام بی حس بودن و همچنین به یه صندلی بسته شده بودم همون لحظه یک مرد خوش تیپ اومد داخل و پشت سر اون هم یکی دیگه اومد
؟ : آه چه عجب بالاخره بیدار شدی آت
آت : من کجام ؟ تو کی هستی ؟ اسم منو از کجا میدونی ؟!
؟ : من جیهوپ هستم رئیس باند مافیا ما یه باند مافیا هستیم فکر میکنم میدونی یعنی چی
آت : آره ...... خب
جیهوپ : خب میگفتم ما یه باند مافیا هستیم و خیلی وقت هست که تورو زیر نظر داریم و تمام استعداد ها رفتار هات برای مافیا بودن عالی ....... در واقع میخوام بگم که عضو باند ما میشی آت ؟؟
آت : چ.....چی من ؟؟
جیهوپ : آره تو نظرت چیه
آت : و......ولی خانوادم چی
جیهوپ : نگران اونا نباش بهشون میگی که رفتی خونه دوستت
آت : خب ..... ب.....باشه
جیهوپ : عالی شد
آت : فقط یه چیز
جیهوپ : چ
آت : .
از این بیشتر ویس نمیزار
« زندگی مافیایی »
آت ویو
امروز هم مثل بقیه روز های عادی از خواب بیدار شدم و رفتم دستشویی و کالای لازم رو انجام دادم و دست و صورتم رو شستم و رفتم پایین برای صبحانه
آت : سلام پدر سلام . یون سو ( یون سه مادر ناتنی آت هستش م آت اصلا از یون سه خوشش نمیاد)
پ.ات : سلام عزیزم بیا صبحانه
یون سه : ............
آت
مثل همیشه نه سلامی نه علیکی ههه دیگه به این رفتاراش عادت کردم . صبحانمو خوردم و از همه تشکر کردم و طبق روال همیشگیم رفتم داخل اتاقم . روی تخت نشسته بودم و داشتم توی اینستا دور میزدم که گوشیم زنگ خورد مین هو بود جواب دادم
مکالمه آت با مین هو
آت : سلاممممم داداش خودم
مین هو: سلام بر دخی کوچولوی من چطوری آجی
آت : خوبم . تو خوبی
مین هو : ارهههه . چ خبر
آت : سلامتی فرانسه خوش میگذره کی میایی کره
مین هو : اینجا که کار زیاد دارم کارام تموم شد چشم حتما میاممم
آت : باشه ........
همینطور تا یک ساعت داشتن با هم حرف میزدن
پرش یهویی پایان مکالمه
آت
گوشی رو قطع کردم و رفتم میخواستم مو هامو شونه کنم که یون سو اومد داخل
یون سو : آت
آت : بله
یون سو : پاشو آماده شو و وسایلتو جمع کن
آت : واسه چی کجا میخواییم بریم
یون سو : وسایلت رو جمع کن بهت میگم
آت : پدر هم میاد
یون سو: نه فقط من و تو
آت : چ...چی من بدون بابام هیچ جا نمیرم
یون سو : سرو صدا نکن بابات خودش گفت که ببرمت
آت : چ....چی پی ب..باشه
یون سو : سریع آماده شو
آت : باشه
موهامو شونه کردم و یه لباس پوشیدم ( عکسشو میزارم ) و چمدونم رو بر داشتم و رفتم پایین
آت : من آماده
یون سه : باشه بیا سوار ماشین شو
آت
آمدم پایین دیدم بابا خوابه بیدارش نکردم و رفتم سوار ماشین شدم همین که درو بستم یک سوزش شدیدی روی پام احساس کردم چرخیدم دیدم یون سو ی عوضی یه چیزی مثل آمپول رو وارد بدنم کرده خواستم کاری کنم و چیزی بگم اما بیهوش شدم . وقتی بیدار شدم دیدم داخل یک اتاقم که همه جاش تاریک بود دست و پام بی حس بودن و همچنین به یه صندلی بسته شده بودم همون لحظه یک مرد خوش تیپ اومد داخل و پشت سر اون هم یکی دیگه اومد
؟ : آه چه عجب بالاخره بیدار شدی آت
آت : من کجام ؟ تو کی هستی ؟ اسم منو از کجا میدونی ؟!
؟ : من جیهوپ هستم رئیس باند مافیا ما یه باند مافیا هستیم فکر میکنم میدونی یعنی چی
آت : آره ...... خب
جیهوپ : خب میگفتم ما یه باند مافیا هستیم و خیلی وقت هست که تورو زیر نظر داریم و تمام استعداد ها رفتار هات برای مافیا بودن عالی ....... در واقع میخوام بگم که عضو باند ما میشی آت ؟؟
آت : چ.....چی من ؟؟
جیهوپ : آره تو نظرت چیه
آت : و......ولی خانوادم چی
جیهوپ : نگران اونا نباش بهشون میگی که رفتی خونه دوستت
آت : خب ..... ب.....باشه
جیهوپ : عالی شد
آت : فقط یه چیز
جیهوپ : چ
آت : .
از این بیشتر ویس نمیزار
۴.۹k
۰۱ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.