نه کورسوی چراغی نه رد پای کسی

نه کورسوی چراغی نه ردّ پای کسی
دلم گرفته خدایا! کجاست هم نفسی؟

تو رفته ای و برایم نمانده میل وجود...
چنان که از سر اکراه می کشم نفسی

چگونه زار نگریم؟ که آدمی زادم...
دوباره سوخت بهشتم در آتش هوسی

دلم گرفته خدایا چگونه می شد اگر
نه بند قافیه بود و نه تنگی قفسی

دل شکسته ی ما هم جکایتی دارد :
هزار تکّه و هر تکّه اش به دست کسی

#سیدمحسن_خاتمی
دیدگاه ها (۱)

دوست داشتنت را باران کرده ام چترت را کنار بگذار من از بوسه ز...

به کوچک‌ترین نامی که از من می‌دانیصدایم کنمن مدت‌هاستدر خویش...

تو دست مرا بگیرمرا ببر جایی دورجایی که ایمان من به توایمان ت...

روزگار!تو اگر سخت به من میگیریبا خبر باش که پژمردن من آسان ن...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط