خانواده
پارت 17
راوی
رفتن بیمارستان و دکتر برای یونگ سرم نوشت و یونگ تا سوزن سرم رو دیپ ترسید و پرید بغل کوک*
*
یونگ: بابا..بابا..( بغض)
کوک: عشقم زود تموم میشه نفسم..منو نگاه کن!..( آستینش رو بالا زدم)
پرستار: دراز بکشونیدش رو تخت تا بخوابه..قراره بهش آرامش بخش بزنیم تا بخوابع*
کوک: پس صبر کنید بشینم رو تخت* و یونگ رو تو بغلم گرفتم که بهش سرم رو زدن*
یونگ: جیغ و گریه*
کوک: جانممم نفسمم تمومم شدد تموممم شددد ( لپشو بوسیدم)... بعد چند دقیقه حرف زدن آروم شد وخوابش برد
راوی
رفتن بیمارستان و دکتر برای یونگ سرم نوشت و یونگ تا سوزن سرم رو دیپ ترسید و پرید بغل کوک*
*
یونگ: بابا..بابا..( بغض)
کوک: عشقم زود تموم میشه نفسم..منو نگاه کن!..( آستینش رو بالا زدم)
پرستار: دراز بکشونیدش رو تخت تا بخوابه..قراره بهش آرامش بخش بزنیم تا بخوابع*
کوک: پس صبر کنید بشینم رو تخت* و یونگ رو تو بغلم گرفتم که بهش سرم رو زدن*
یونگ: جیغ و گریه*
کوک: جانممم نفسمم تمومم شدد تموممم شددد ( لپشو بوسیدم)... بعد چند دقیقه حرف زدن آروم شد وخوابش برد
۱۴.۶k
۲۵ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.