عمارت ارباب جعون
#عمارت_ارباب_جعون
Part: 10
شب شده بود اجوما ناهارم دو ظهری برام اورد تو اتاقم و یه دست لباس مشکی هم برام اورد،
و بهم گفت که وقتی ساعت هشت شد این رو (لباس رو میگه) بپوشم و یه آرایشی بکنم و بیام پایین تو سالن،
دیدم ساعت هفته رفتم یه دوش بیست مینی گرفتم و اومدم بیرون موهام رو خشک کردم و شونه زدم دیدم ساعت ۷:۲۰ ، رفتم سمت لباس و یکم نگاش کردم باز نبود خیلی هم خوشگل بود ،
پوشیدمش و رفتم جلو آینه خوشگل شده بودم ،
رفتم یه آرایش لایتی کردم ،
ساعت مچیم رو نگاه کردم ساعت ۷:۴۵ دقیقه بود چقدر زود گذشت،
رفتم جلو آینه و دوباره خودم رو نگاه کردم ،
حوصلم سر رفت چی کار میکردم ؟
که یهو در باز شد،
+هوی......
با دیدن جونکوک خشکم زد اون اینجا چی کار میکرد مگه نباید الان تو سالن باشه،اصلا هم یادم نمیره که رفته که َنبَرَدَم پاساژ ،
_ چیزی میخواستی بگی؟
+نه میخواستم بگم هوی حداقل در میزدی گو*زن،
_آ گوزنش هم میخواستی بگی؟
+اره اگه هرکسی به جز تو بود الان ........
اومد تو صورتم،
_ هرکسی به جز من ، (نیشخند )
+آ تو فرق میکنی تو من رو خریدی و............
_ خریدمت ، میدونم نیاز نیست هی این رو بگی،(پکر)
+میخوام بگم نمیتونم بهت بی احترامی کنم آقای جعون،
_الان شدم آقای جعون اره؟(کمر ات رو گرفت)
+آ .......جونکوک؟
_هوم درست شد ،(کمر ات رو ول میکنه )
+اصلا هم یادم نرفته نبردیم پاساژ،(صورتش رو میکنه اون ور)
_،(چونه ی ات رو میگیره سمت خودش ،) دیدی که یادم رفت ،
+نه خیر یادت نرفت از قصد نبردی،
_ آه بازم شروع شد ، بس کن ،
دست جونکوک رو از رو چونم انداختم و رفتم طرف در ،
در رو باز کردم ک میخواستم برم بیرون که...........
ادامه دارد.......
Part: 10
شب شده بود اجوما ناهارم دو ظهری برام اورد تو اتاقم و یه دست لباس مشکی هم برام اورد،
و بهم گفت که وقتی ساعت هشت شد این رو (لباس رو میگه) بپوشم و یه آرایشی بکنم و بیام پایین تو سالن،
دیدم ساعت هفته رفتم یه دوش بیست مینی گرفتم و اومدم بیرون موهام رو خشک کردم و شونه زدم دیدم ساعت ۷:۲۰ ، رفتم سمت لباس و یکم نگاش کردم باز نبود خیلی هم خوشگل بود ،
پوشیدمش و رفتم جلو آینه خوشگل شده بودم ،
رفتم یه آرایش لایتی کردم ،
ساعت مچیم رو نگاه کردم ساعت ۷:۴۵ دقیقه بود چقدر زود گذشت،
رفتم جلو آینه و دوباره خودم رو نگاه کردم ،
حوصلم سر رفت چی کار میکردم ؟
که یهو در باز شد،
+هوی......
با دیدن جونکوک خشکم زد اون اینجا چی کار میکرد مگه نباید الان تو سالن باشه،اصلا هم یادم نمیره که رفته که َنبَرَدَم پاساژ ،
_ چیزی میخواستی بگی؟
+نه میخواستم بگم هوی حداقل در میزدی گو*زن،
_آ گوزنش هم میخواستی بگی؟
+اره اگه هرکسی به جز تو بود الان ........
اومد تو صورتم،
_ هرکسی به جز من ، (نیشخند )
+آ تو فرق میکنی تو من رو خریدی و............
_ خریدمت ، میدونم نیاز نیست هی این رو بگی،(پکر)
+میخوام بگم نمیتونم بهت بی احترامی کنم آقای جعون،
_الان شدم آقای جعون اره؟(کمر ات رو گرفت)
+آ .......جونکوک؟
_هوم درست شد ،(کمر ات رو ول میکنه )
+اصلا هم یادم نرفته نبردیم پاساژ،(صورتش رو میکنه اون ور)
_،(چونه ی ات رو میگیره سمت خودش ،) دیدی که یادم رفت ،
+نه خیر یادت نرفت از قصد نبردی،
_ آه بازم شروع شد ، بس کن ،
دست جونکوک رو از رو چونم انداختم و رفتم طرف در ،
در رو باز کردم ک میخواستم برم بیرون که...........
ادامه دارد.......
۵۰۳
۱۲ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.