چندپارتی:)
پارت سوم
"بعد از معاینه عضلاتش.. حالا دمنوش کاملا دم کشیده بود
لیوان رو از روی میز برداشتم و فوت کوچیکی به روی سطح دمنوش کردم
لیوان رو جلو تر بردم تا با دیدنش قانع شه بلکه بتونم این دارویِ نسبتا تلخ رو به خوردش بدم
لیوان رو به لبش کمی فشار دادم و ازش جدا کردم: میشه لطفا این دمنوش رو بنوشید؟ بهتون قول میدم کمتر از سه روز حالتون خوب میشه!
نگاهم به چهره درهم رفتش گره خورده بود
دوباره اصرار کردم: خواهش میکنم.. اعلیحضرت!"
'نگاهی به چهره امیدوارش کردم...
ولی من حتی دلم نمیخواست که خوب بشم..
میخواستم که فقط پیشم و مراقبم باشه
سرمو به نشونه منفی تکون دادم
-اگه قرار باشه با این دمنوش خوب بشم، من نمیخوام خوب بشم
ولی داشتم دروغ میگفتم! '
"اخم ریزی به ابرو هام دادم و لیوان رو ازش دور کردم: میدونم ممکنه تلخ باشه..ولی به تلخی این بیماری نیست!
لیوان رو دوباره یا انگشت های قرمزم که بر اثر گرمای لیوان سرخ شده بود سمتش بردم و عاجزانه بهش خیره شدم: لطفا بنوشید؛خواهش میکنم! قول میدم حالتون بهتر میشه!
بی هوا دستش رو گرفتم تا خواهشم رو قبول کنه..!"...
'با حس کردن دست گرمش بین انگشت های سردم وسوسه میشدم تا درخواستش رو قبول کنم
حرف هایی که میزد، باعث میشد نتونم تحمل کنم و اون دمنوش رو از دستش بگیرم..
انگشت هاش که از داغ بودن لیوان سرخ شده بودن رو نگاهی کردم
لیوان رو گرفتم و کمی ازش رو سر کشیدم
ولی چند ثانیه نگذشت که چهرم بخاطر تلخ بودنش در هم رفت
"با خوردن جرعه ایی از دمنوش خوشحالیم توی چهرم دیده شد
با دیدن چهره درهم رفتش لبخند آرومی زدم و لیوان رو از دستش گرفتم
به دستم که بین انگشت هاش بود نگاه کردم و سریع دستم رو برداشتم
با چشم های شرمنده بهش خیره شدم: شرمنده اعلیحضرت..لطفا ببخشید!
نگاهم رو به دمنوش دادم و دوباره لیوان رو جلوی صورتش قرار دادم: فقط یکم دیگه.. لطفا!"
"بعد از معاینه عضلاتش.. حالا دمنوش کاملا دم کشیده بود
لیوان رو از روی میز برداشتم و فوت کوچیکی به روی سطح دمنوش کردم
لیوان رو جلو تر بردم تا با دیدنش قانع شه بلکه بتونم این دارویِ نسبتا تلخ رو به خوردش بدم
لیوان رو به لبش کمی فشار دادم و ازش جدا کردم: میشه لطفا این دمنوش رو بنوشید؟ بهتون قول میدم کمتر از سه روز حالتون خوب میشه!
نگاهم به چهره درهم رفتش گره خورده بود
دوباره اصرار کردم: خواهش میکنم.. اعلیحضرت!"
'نگاهی به چهره امیدوارش کردم...
ولی من حتی دلم نمیخواست که خوب بشم..
میخواستم که فقط پیشم و مراقبم باشه
سرمو به نشونه منفی تکون دادم
-اگه قرار باشه با این دمنوش خوب بشم، من نمیخوام خوب بشم
ولی داشتم دروغ میگفتم! '
"اخم ریزی به ابرو هام دادم و لیوان رو ازش دور کردم: میدونم ممکنه تلخ باشه..ولی به تلخی این بیماری نیست!
لیوان رو دوباره یا انگشت های قرمزم که بر اثر گرمای لیوان سرخ شده بود سمتش بردم و عاجزانه بهش خیره شدم: لطفا بنوشید؛خواهش میکنم! قول میدم حالتون بهتر میشه!
بی هوا دستش رو گرفتم تا خواهشم رو قبول کنه..!"...
'با حس کردن دست گرمش بین انگشت های سردم وسوسه میشدم تا درخواستش رو قبول کنم
حرف هایی که میزد، باعث میشد نتونم تحمل کنم و اون دمنوش رو از دستش بگیرم..
انگشت هاش که از داغ بودن لیوان سرخ شده بودن رو نگاهی کردم
لیوان رو گرفتم و کمی ازش رو سر کشیدم
ولی چند ثانیه نگذشت که چهرم بخاطر تلخ بودنش در هم رفت
"با خوردن جرعه ایی از دمنوش خوشحالیم توی چهرم دیده شد
با دیدن چهره درهم رفتش لبخند آرومی زدم و لیوان رو از دستش گرفتم
به دستم که بین انگشت هاش بود نگاه کردم و سریع دستم رو برداشتم
با چشم های شرمنده بهش خیره شدم: شرمنده اعلیحضرت..لطفا ببخشید!
نگاهم رو به دمنوش دادم و دوباره لیوان رو جلوی صورتش قرار دادم: فقط یکم دیگه.. لطفا!"
۱۷.۳k
۲۱ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.