fake kook
fake kook
part*⁴²
لویی: اره تو
جینوس: پدربزرگ لویی راس میگه ا.ت هم میتونه
پ.ب: تو کار من دخالت نکنید اخر هفته مراسم برگزار میکنیم!
کوک: فک نمیکنید زوده
پ.ب: نه نیست از فردا میرید خرید
کوک: فردا؟
پ.ب: بله خب دیگه میتونید برید
همه از اونجا رفتن فقط من موندم رفتم دنبال جونگکوک او میرفت سمت بالکون منم رفتم دنبالش
کوک: چرا میای دنبالم
ا.ت: خب میخوام باهات حرف بزنم
کوک: ا.ت
ا.ت: بله
کوک: فک کنم باید
ا.ت: میخوای بگی رابطمون تموم کنیم
کوک: اره
ا.ت: خب باشه
کوک: ا.ت خودت خوب میدونی مجبورم
ا.ت: اره میدونم
کوک:من هنوز باورم نشده پدربزرگ اینو گفته
ا.ت: من که بهت گفته بودم
کوک: کِی گفتی؟
ا.ت: چند شب پیش بود که بعد باهم خوابیدیم
کوک: اها
لویی:چی باهم خوابیدین
کوک: اره
ا.ت: منظورش با دیالوگ یه فیلمی بود
لویی: اها
ا.ت: خب من برم
کوک: ا.ت کجا؟
ا.ت: برم دیگه
لویی: جونگکوک
کوک: چیه
لویی: فهمیدی پدربزرگ چی گفت
کوک: اره فهمیدم
لویی: ما قراره باهم زندگی کنیم
کوک: میدونم
لویی: ولی من تورو اصلا دوس ندارم
کوک: خب که چی فک کردی من به تو حسی دارم
لویی: مگه نداری؟
کوک: نه ندارم
لویی: یعنی چی مگه خودت نبودی که دستممو میگرفتی
کوک: کی دستتو گرفتم
لویی: به این زودی یادت رفت
کوک: زیادی خواب میبینی؟
لویی: ها
کوک: ولم کن بابا
برا امروز بسه
#کوک
#فیک
#سناریو
part*⁴²
لویی: اره تو
جینوس: پدربزرگ لویی راس میگه ا.ت هم میتونه
پ.ب: تو کار من دخالت نکنید اخر هفته مراسم برگزار میکنیم!
کوک: فک نمیکنید زوده
پ.ب: نه نیست از فردا میرید خرید
کوک: فردا؟
پ.ب: بله خب دیگه میتونید برید
همه از اونجا رفتن فقط من موندم رفتم دنبال جونگکوک او میرفت سمت بالکون منم رفتم دنبالش
کوک: چرا میای دنبالم
ا.ت: خب میخوام باهات حرف بزنم
کوک: ا.ت
ا.ت: بله
کوک: فک کنم باید
ا.ت: میخوای بگی رابطمون تموم کنیم
کوک: اره
ا.ت: خب باشه
کوک: ا.ت خودت خوب میدونی مجبورم
ا.ت: اره میدونم
کوک:من هنوز باورم نشده پدربزرگ اینو گفته
ا.ت: من که بهت گفته بودم
کوک: کِی گفتی؟
ا.ت: چند شب پیش بود که بعد باهم خوابیدیم
کوک: اها
لویی:چی باهم خوابیدین
کوک: اره
ا.ت: منظورش با دیالوگ یه فیلمی بود
لویی: اها
ا.ت: خب من برم
کوک: ا.ت کجا؟
ا.ت: برم دیگه
لویی: جونگکوک
کوک: چیه
لویی: فهمیدی پدربزرگ چی گفت
کوک: اره فهمیدم
لویی: ما قراره باهم زندگی کنیم
کوک: میدونم
لویی: ولی من تورو اصلا دوس ندارم
کوک: خب که چی فک کردی من به تو حسی دارم
لویی: مگه نداری؟
کوک: نه ندارم
لویی: یعنی چی مگه خودت نبودی که دستممو میگرفتی
کوک: کی دستتو گرفتم
لویی: به این زودی یادت رفت
کوک: زیادی خواب میبینی؟
لویی: ها
کوک: ولم کن بابا
برا امروز بسه
#کوک
#فیک
#سناریو
۱۵.۴k
۲۷ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.