دکتر مافیا پارت ۷
چون شرط ها رسید گذاشتم و البته فردا پارت ۸ و ۹ رو میزارم و داستان داره به جاهای جالبی داره میرسه
_________
کوک: جانگ ا/ت ۲۰ سالشه پدر و مادرش رو تو سن ۱۲ سالگی تو یه تصادف از دست داده و دلیل همین که دکتر شده هم همینه چون حس کرده مقصر قضیه اونه که نتونسته ازشون مراقبت کنه و دیگه همین
اها چیزه تصادفی که داشته هم عمدی بوده ولی پیدا نشده کار کی بوده
تهیونگ: هعی باشه ا/ت رو یجوری راضی کن دکتر شخصی بشه
کوک : باشه پس کار دیگه نداری
تهیونگ: نه
کوک: پس من میرم امروزم خوشبختانه کاری نداریم پس خوب استراحت کن
تهیونگ: باشه
* کوک رفت پایین*
کوک: ا/ت
ا/ت: بله تهیونگ چیزیش شده
کوک: نه ولی میخواستم بگم اگه بشه میخوایم دکتر شخصی این عمارت بشی
ا/ت: چی نه نمیتونم
کوک: نوچ نظرت نخواستیم باید بشی
ا/ت: منم گفتم نمیخوامممم(کمی داد)
کوک: *در گوشش* نمیخوایی قاتل پدر و مادرت رو پیدا کنی؟(اروم)
ا/ت: چی تو از کجا میدونی (ترسیده)
*کوک شانه بالا میندازه
ا/ت: من ....من باید برم(ترس)
کوک: تو هیچ جا نمیری * اومد و دستش رو گرفت* تو همین جا می مونی امروز هم میریم خونه ات وسایلت رو جمع میکنی میاری اینجا
ا/ت : نه ولم کن خواهش میکنم(ترس و نگران)
کوک : *دستش رو میکشه و با خودش میبره تو یه اتاق و یه برسی میکنه که راه فراری داره یا نه یه پنجره بود همون طوری که دست ا/ت رو گرفته بود پنجره رو قفل کرد و رفت بیرون و در رو قفل کرد* یکی دو ساعت دیگه میایم بریم وسایلت رو از خونه ات بیاریم *رفت
ا/ت : نه صبر کن خواهش میکنم بزار برم *مشت میزنه به در*
کمک خواهش میکنم(داد)
*پرش زمانی به ۲ ساعت بعد*
ا/ت ویو
تو اتاق بودم پنجره هم که میشد ازش فرار کرد کوک قفل کرد الان چی کار کنم دیدم در باز شد کوک اومد
کوک: بلند شو بریم
ا/ت: بزار برم
کوک: نوچ بیا بریم
*دیگه رفتن خونه وسایل های ا/ت رو بردن و ا/ت سعی کرد فرار کنه ولی کوک جلوش رو گرفت*
دوباره بردم تو اون اتاق هعیی
تهیونگ ویو
کوک گفت قبول نکرد ولی تو یه اتاق نگه داشتش و گفت بعد چندتا کار با ا/ت میره واسه برداشتن وسایل
کوک: میگم تهیونگ بهش بگیم کع تو چیکاره ای
تهیونگ: فعلا نه
کوک: باشه
........
_________
کوک: جانگ ا/ت ۲۰ سالشه پدر و مادرش رو تو سن ۱۲ سالگی تو یه تصادف از دست داده و دلیل همین که دکتر شده هم همینه چون حس کرده مقصر قضیه اونه که نتونسته ازشون مراقبت کنه و دیگه همین
اها چیزه تصادفی که داشته هم عمدی بوده ولی پیدا نشده کار کی بوده
تهیونگ: هعی باشه ا/ت رو یجوری راضی کن دکتر شخصی بشه
کوک : باشه پس کار دیگه نداری
تهیونگ: نه
کوک: پس من میرم امروزم خوشبختانه کاری نداریم پس خوب استراحت کن
تهیونگ: باشه
* کوک رفت پایین*
کوک: ا/ت
ا/ت: بله تهیونگ چیزیش شده
کوک: نه ولی میخواستم بگم اگه بشه میخوایم دکتر شخصی این عمارت بشی
ا/ت: چی نه نمیتونم
کوک: نوچ نظرت نخواستیم باید بشی
ا/ت: منم گفتم نمیخوامممم(کمی داد)
کوک: *در گوشش* نمیخوایی قاتل پدر و مادرت رو پیدا کنی؟(اروم)
ا/ت: چی تو از کجا میدونی (ترسیده)
*کوک شانه بالا میندازه
ا/ت: من ....من باید برم(ترس)
کوک: تو هیچ جا نمیری * اومد و دستش رو گرفت* تو همین جا می مونی امروز هم میریم خونه ات وسایلت رو جمع میکنی میاری اینجا
ا/ت : نه ولم کن خواهش میکنم(ترس و نگران)
کوک : *دستش رو میکشه و با خودش میبره تو یه اتاق و یه برسی میکنه که راه فراری داره یا نه یه پنجره بود همون طوری که دست ا/ت رو گرفته بود پنجره رو قفل کرد و رفت بیرون و در رو قفل کرد* یکی دو ساعت دیگه میایم بریم وسایلت رو از خونه ات بیاریم *رفت
ا/ت : نه صبر کن خواهش میکنم بزار برم *مشت میزنه به در*
کمک خواهش میکنم(داد)
*پرش زمانی به ۲ ساعت بعد*
ا/ت ویو
تو اتاق بودم پنجره هم که میشد ازش فرار کرد کوک قفل کرد الان چی کار کنم دیدم در باز شد کوک اومد
کوک: بلند شو بریم
ا/ت: بزار برم
کوک: نوچ بیا بریم
*دیگه رفتن خونه وسایل های ا/ت رو بردن و ا/ت سعی کرد فرار کنه ولی کوک جلوش رو گرفت*
دوباره بردم تو اون اتاق هعیی
تهیونگ ویو
کوک گفت قبول نکرد ولی تو یه اتاق نگه داشتش و گفت بعد چندتا کار با ا/ت میره واسه برداشتن وسایل
کوک: میگم تهیونگ بهش بگیم کع تو چیکاره ای
تهیونگ: فعلا نه
کوک: باشه
........
۴۶.۳k
۲۶ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.