فیک سایه سیاه پارت 12
جیمین : من دیگه میرم خوب استراحت کن
یکهفته بعد :
دایانا ؛ ساعت 6 عصر تو اتاقم دراز کشیده بودم که صدای در اومد
دایانا : بله
جان : سلام دایانا رئیس گفت بیای اتاقش
دایانا : باشه الان میام
جان رفت بلند شدم کاپشن مشکیمو روی تیشرتم پوشیدم و رفتم
از دید جیمین : پسرا اومده بودن جان فرستادم دنبال دایانا تا بیاد نقشه امشبو براشون توضیح بدم بعد چند دقیقه صدای در اومد ، بیا تو
دایانا : سلام
پسرا : سلام
جیمین : بشین
دایانا : ....
جیمین : خب همتون در جریانین که امشب ماموریت داریم باید یه محموله اسلحه رو از اسکله تحویل بگیریم احتمال اینکه بهمون حمله بشه خیلیه پس باید اماده باشیم
دایانا تو تازه اومدی و این اولین ماموریته پس دقت کن
دایانا : چشم رئیس
جیمین : خوبه پس منو دایانا همراه افراد میریم برای تحویل کوک تو و افرادت اطراف اسکله باشید تهیونگ مراقب موقعیت ما روی سیستم باش و خبر بده تا قبل از رسیدن گشت بریم جیهوپ توام تو ماشین حمل محموله باش اوکی ؟
همگی : اوکی حله
جیمین : خیله خب همتون ساعت 2 صبح حاضر باشید قبل از طلوع افتاب باید کارو تموم کنیم
تهیونگ : منکه میرم استراحت کنم
کوک : منم میرم خونه ساعت 3 میبینمتون
جیهوپ : منم مریض دارم میرم برمیگردم
جیمین : باشه پس فعلا
دایانا : همشون رفتن و فقط من موندم منم بلند شدم و گفتم
دایانا : منم میرم استراحت کنم
جیمین : میتونی بری
دایانا ؛ رفتم تو اتاقم کاپشنمو در اوردم گوشیمو واسه ساعت 12 کوک کردم رو تخت دراز کشیدم بعد چند دقیقه خوابم برد
از دید جیمین : نقشه رو واسشون توضیح دادم بعد از اینکه همشون رفتن رفتم روی مبل دراز کشیدم چشمامو بستم که صدای در اومد
بیا تو
جان : قربان شام امادست
جیمین : الان میام
از جام بلند شدم رفتم پایین نشستم آجوما غذارو اورد ولی دایانا نیومد
جیمین:دایانا کجاست
جان : خانم دایانا خوابیدن بیدارشون کنم ؟
جیمین : نه بزار بخوابه
جان : چشم
جیمین ؛ شروع کردم به غذا خوردن اما امشب اصلا غذا بهم نچسبید انگار یه چیزی کم بود شاید من به حضور دایانا عادت کرده بودم نمیدونم غذارو تموم کردم از اجوما تشکر کردم و رفتم بالا رفتم تو اتاق دایانا درو باز کردم خواب بود رفتم بالای سرش ، تو خیلی مرموزی هیچ وقت نمیتونم سر از کارت دربیارم تو عجیب ترین دختری هستی که تا حالا دیدم
؛ جیمین نمیدونست اون دختر کیه و از کجا اومده ولی اینو خوب میدونست که اون هیچی احساسی نداره مثل بقیه دخترا نیست و این باعث میشد جیمین بیشتر به اون علاقمند بشه ولی جیمین همیشه پا روی احساسش میزاشت نمیخواست به اون نزدیک بشه برای همین هم با اون سرد تر از قبل برخورد میکرد ولی گاهی نمیتونست قلبشو کنترل کنه و خیلی نگران دایانا میشد
حمایت کنین 😍❤️
یکهفته بعد :
دایانا ؛ ساعت 6 عصر تو اتاقم دراز کشیده بودم که صدای در اومد
دایانا : بله
جان : سلام دایانا رئیس گفت بیای اتاقش
دایانا : باشه الان میام
جان رفت بلند شدم کاپشن مشکیمو روی تیشرتم پوشیدم و رفتم
از دید جیمین : پسرا اومده بودن جان فرستادم دنبال دایانا تا بیاد نقشه امشبو براشون توضیح بدم بعد چند دقیقه صدای در اومد ، بیا تو
دایانا : سلام
پسرا : سلام
جیمین : بشین
دایانا : ....
جیمین : خب همتون در جریانین که امشب ماموریت داریم باید یه محموله اسلحه رو از اسکله تحویل بگیریم احتمال اینکه بهمون حمله بشه خیلیه پس باید اماده باشیم
دایانا تو تازه اومدی و این اولین ماموریته پس دقت کن
دایانا : چشم رئیس
جیمین : خوبه پس منو دایانا همراه افراد میریم برای تحویل کوک تو و افرادت اطراف اسکله باشید تهیونگ مراقب موقعیت ما روی سیستم باش و خبر بده تا قبل از رسیدن گشت بریم جیهوپ توام تو ماشین حمل محموله باش اوکی ؟
همگی : اوکی حله
جیمین : خیله خب همتون ساعت 2 صبح حاضر باشید قبل از طلوع افتاب باید کارو تموم کنیم
تهیونگ : منکه میرم استراحت کنم
کوک : منم میرم خونه ساعت 3 میبینمتون
جیهوپ : منم مریض دارم میرم برمیگردم
جیمین : باشه پس فعلا
دایانا : همشون رفتن و فقط من موندم منم بلند شدم و گفتم
دایانا : منم میرم استراحت کنم
جیمین : میتونی بری
دایانا ؛ رفتم تو اتاقم کاپشنمو در اوردم گوشیمو واسه ساعت 12 کوک کردم رو تخت دراز کشیدم بعد چند دقیقه خوابم برد
از دید جیمین : نقشه رو واسشون توضیح دادم بعد از اینکه همشون رفتن رفتم روی مبل دراز کشیدم چشمامو بستم که صدای در اومد
بیا تو
جان : قربان شام امادست
جیمین : الان میام
از جام بلند شدم رفتم پایین نشستم آجوما غذارو اورد ولی دایانا نیومد
جیمین:دایانا کجاست
جان : خانم دایانا خوابیدن بیدارشون کنم ؟
جیمین : نه بزار بخوابه
جان : چشم
جیمین ؛ شروع کردم به غذا خوردن اما امشب اصلا غذا بهم نچسبید انگار یه چیزی کم بود شاید من به حضور دایانا عادت کرده بودم نمیدونم غذارو تموم کردم از اجوما تشکر کردم و رفتم بالا رفتم تو اتاق دایانا درو باز کردم خواب بود رفتم بالای سرش ، تو خیلی مرموزی هیچ وقت نمیتونم سر از کارت دربیارم تو عجیب ترین دختری هستی که تا حالا دیدم
؛ جیمین نمیدونست اون دختر کیه و از کجا اومده ولی اینو خوب میدونست که اون هیچی احساسی نداره مثل بقیه دخترا نیست و این باعث میشد جیمین بیشتر به اون علاقمند بشه ولی جیمین همیشه پا روی احساسش میزاشت نمیخواست به اون نزدیک بشه برای همین هم با اون سرد تر از قبل برخورد میکرد ولی گاهی نمیتونست قلبشو کنترل کنه و خیلی نگران دایانا میشد
حمایت کنین 😍❤️
۴۵.۵k
۰۴ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.