وقتی ازش ضربه خوردی ❦پارت𝟒𝟐❦
گوشیم زنگ خورد از کیفم دراوردمش و نگاهش کردم ،یونگی بود
یونگی=بیب خوبی ؟
ا.ت=فین خوبم خوبم
یونگی=گریه میکنی ؟
ا.ت=فین نه یکم دماغم گرفته
یونگی=به من دروغ نگو
ا.ت=فین آره ... آره دارم گریه میکنم
یونگی=کجایی بیام پیشت ؟ هوم ؟ گریه نکن منم روز خوبی نداشتم.......اصلا
ا.ت=میام دم خونتون دنبالت ،بیست دقیقه دیگه اونجام .
یونگی=منتظرتم
***
اشکامو پاک کردم و لبخند فیکی زدم .
از ماشین پیاده شدم و رفتم بغلش .
یونگی=خوبی ؟
ا.ت=خوبم
یونگی=برای چی گریه میکردی ؟
ا.ت=بریم خونه بهت میگم
یونگی=نریم خونه.....بریم سینما ؟ تو راه هم حرف میزنیم
ا.ت=باشه
یونگی=میشنوم !
ا.ت=میشه بعداً بهت بگم ؟ الان امادگیشو ندارم .
سرم رو چسبوندم به پنجره و جوری که یونگی نبینه به اشکام اجازه ی جاری شدن دادم .
یونگی=فکر نکن من نمیبینمت....بگو چی شده
ا.ت=یونگی توروخدا الان نه .
یهو با سرعت زیاد زد بغل و پارک کرد جوری ترسیدم .بغلم کرد و گفت
یونگی=فکر نکن من هیچ وقت حواسم بهت نیست.....خب ؟ هر اتفاقی هم توی زندگیم بیفته حتی اگه مجبور شم برم یه جای دیگه حتی اگه.....هرچی هراتفاقی بیفته من باز دوست دارم و حواسم بهت هست .
ا.ت=اتفاقی برات افتاده ؟ چی شده ؟
یونگی=اتفاق خوبی نبوده.....بعداً بهت میگم...
بیا بریم تا فیلم شروع نشده .
....................
نشستیم رو صندلی و پاپ کورن رو گذاشتم رو پام ،نوشابه رو گذاشتم توی جا لیوانی صندلی و مشغول دیدن فیلم شدم .
مشغول فیلم دیدن شدم که یه دفعه یونگی دستمو کشید و لباشو گذاشت رو لبم .
ازش جدا شدم و گفتم
ا.ت=چیکار میکنی ؟
یونگی=میبوسمت
ا.ت=اینو که خودم میدونم واسه چی اینکارو میکنی ؟
یونگی=چون دوست دارم .
ا.ت=منم دوست دارم .
دستمو تو دستش قلاب کردم و لبخند زد .
....................
از سینما اومدیم بیرون و رفتیم خونه ی من .
لباسامونو عوض کردیم و من رفتم تو آشپزخونه و مشغول آشپزی شدم .
حالا فقط باید منتظر بمونیم تا آماده شه .
رفتم رو کاناپه بغل یونگی نشستم که دستاشو باز کرد و بغلم کرد .
زل زده بودیم به تلویزیون .
ا.ت=چاگی ؟
یونگی=جانم ؟
ا.ت=من.....من میخوام یه چیزی بگم
یونگی=منم همینطور.....اول تو بگو
اشکام سرازیر شد.....بیدلیل چون.....من که هنوز چیزی نگفتم .
ا.ت=فین پدرم فین مجبورم کرد.....هق ازدواج کنم.....هق چند روز دیگس
یونگی=چی ؟ چی میگی ؟ ازدواج کنی ؟ برای چی ؟ شوخی میکنی ؟
ا.ت=یونگیییی هق من نمیخوام هق ازدواج کنم.....امادگیشو ندارم.....من میخوام هق پیش تو بمونم .
یونگی=بیب آروم باش تا حرف بزنیم باشه ؟
سرم رو از روی قفسه ی سینش برداشتم و زل زدم به چشماش ،قطره اشکی از چشاش افتاد پایین و گفت
یونگی=کاری نمیتونیم بکنیم.....میتونیم ؟
ا.ت=نه
یونگی=پس بیا روزای آخر رو همش پیش هم بمونیم.....هوم ؟
ا.ت=باشه
یونگی لباشو گذاشت رو لبام.....با تمام غمای دنیا همراهیش کردم.....یعنی این آخرین لحظاتیه که باهم میمونیم ؟
🍂بنظر شما یونگی و ا.ت بهم میرسن یا نه این آخرین دیدار این دونفر هست 🍂
🍁کسی چه میدونه 🍁
یونگی=بیب خوبی ؟
ا.ت=فین خوبم خوبم
یونگی=گریه میکنی ؟
ا.ت=فین نه یکم دماغم گرفته
یونگی=به من دروغ نگو
ا.ت=فین آره ... آره دارم گریه میکنم
یونگی=کجایی بیام پیشت ؟ هوم ؟ گریه نکن منم روز خوبی نداشتم.......اصلا
ا.ت=میام دم خونتون دنبالت ،بیست دقیقه دیگه اونجام .
یونگی=منتظرتم
***
اشکامو پاک کردم و لبخند فیکی زدم .
از ماشین پیاده شدم و رفتم بغلش .
یونگی=خوبی ؟
ا.ت=خوبم
یونگی=برای چی گریه میکردی ؟
ا.ت=بریم خونه بهت میگم
یونگی=نریم خونه.....بریم سینما ؟ تو راه هم حرف میزنیم
ا.ت=باشه
یونگی=میشنوم !
ا.ت=میشه بعداً بهت بگم ؟ الان امادگیشو ندارم .
سرم رو چسبوندم به پنجره و جوری که یونگی نبینه به اشکام اجازه ی جاری شدن دادم .
یونگی=فکر نکن من نمیبینمت....بگو چی شده
ا.ت=یونگی توروخدا الان نه .
یهو با سرعت زیاد زد بغل و پارک کرد جوری ترسیدم .بغلم کرد و گفت
یونگی=فکر نکن من هیچ وقت حواسم بهت نیست.....خب ؟ هر اتفاقی هم توی زندگیم بیفته حتی اگه مجبور شم برم یه جای دیگه حتی اگه.....هرچی هراتفاقی بیفته من باز دوست دارم و حواسم بهت هست .
ا.ت=اتفاقی برات افتاده ؟ چی شده ؟
یونگی=اتفاق خوبی نبوده.....بعداً بهت میگم...
بیا بریم تا فیلم شروع نشده .
....................
نشستیم رو صندلی و پاپ کورن رو گذاشتم رو پام ،نوشابه رو گذاشتم توی جا لیوانی صندلی و مشغول دیدن فیلم شدم .
مشغول فیلم دیدن شدم که یه دفعه یونگی دستمو کشید و لباشو گذاشت رو لبم .
ازش جدا شدم و گفتم
ا.ت=چیکار میکنی ؟
یونگی=میبوسمت
ا.ت=اینو که خودم میدونم واسه چی اینکارو میکنی ؟
یونگی=چون دوست دارم .
ا.ت=منم دوست دارم .
دستمو تو دستش قلاب کردم و لبخند زد .
....................
از سینما اومدیم بیرون و رفتیم خونه ی من .
لباسامونو عوض کردیم و من رفتم تو آشپزخونه و مشغول آشپزی شدم .
حالا فقط باید منتظر بمونیم تا آماده شه .
رفتم رو کاناپه بغل یونگی نشستم که دستاشو باز کرد و بغلم کرد .
زل زده بودیم به تلویزیون .
ا.ت=چاگی ؟
یونگی=جانم ؟
ا.ت=من.....من میخوام یه چیزی بگم
یونگی=منم همینطور.....اول تو بگو
اشکام سرازیر شد.....بیدلیل چون.....من که هنوز چیزی نگفتم .
ا.ت=فین پدرم فین مجبورم کرد.....هق ازدواج کنم.....هق چند روز دیگس
یونگی=چی ؟ چی میگی ؟ ازدواج کنی ؟ برای چی ؟ شوخی میکنی ؟
ا.ت=یونگیییی هق من نمیخوام هق ازدواج کنم.....امادگیشو ندارم.....من میخوام هق پیش تو بمونم .
یونگی=بیب آروم باش تا حرف بزنیم باشه ؟
سرم رو از روی قفسه ی سینش برداشتم و زل زدم به چشماش ،قطره اشکی از چشاش افتاد پایین و گفت
یونگی=کاری نمیتونیم بکنیم.....میتونیم ؟
ا.ت=نه
یونگی=پس بیا روزای آخر رو همش پیش هم بمونیم.....هوم ؟
ا.ت=باشه
یونگی لباشو گذاشت رو لبام.....با تمام غمای دنیا همراهیش کردم.....یعنی این آخرین لحظاتیه که باهم میمونیم ؟
🍂بنظر شما یونگی و ا.ت بهم میرسن یا نه این آخرین دیدار این دونفر هست 🍂
🍁کسی چه میدونه 🍁
۶۴.۲k
۱۱ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.