سفیران سلامت پارت ۶۵
#jisoo
با بچه ها صحبت کردم
پرستار برامون صبحونه اورد
خوردیم
لیسا زنگ بزن به جین ببین کجاست
لیسا:باشه
#zhina
لیسا:سلام جین خوبی
جین:سلام خوبم جیسو بیدار شده
لیسا:اره تو کجایی؟
جین:رزی برامون صبحونه اورد تازه خوردیم دارم حرکت میکنم بیام بیمارستان
لیسا:باشه مواظب باش خداحافظ
جین:بای
#jin
رسیدم بیمارستان
رفتم توی اتاق جیسو
لباس هایی که دیروز تنش بود و خونی شده بود همونجا روی صندلی بود وقتی دیدم خیلی ناراحت شدم
جیسو:جین حالت خوبه
اره خوبم
فوری رفتم لباس هارو برداشتم و گذاشتم توی سطل زباله
جیسو:جین چیکار میکنی
هیچی فقط دارم دیروز رو از بین میبرم
دکتر:سلام
سلام دکتر
جیسو:سلام
دکتر:طبق ازمایش هایی که ازتون گرفتیم مشکلی نیست اما بهتون گفتم یک ماه استراحت مطلق
یادتون نره
#jisoo
دکتر داشت حرف میزد
صدای جیغ توی بیمارستان میومد
یه زن بود داشت زایمان میکرد درد داشت
فکر کنم اون الان با اینکه داره درد میکشه اما قشنگ ترین حس دنیا رو با خودش داره
کاشکی منم میتونستم این حسو تجربه میکردم
تو ذهنم داشتم حساب کتاب میکردم
الان اگه پسر من هم زنده بود
یک ماه دیگه باید به دنیا میومد
با صدای لیسا به خودم اومدم
لیسا:جیسو چهارساعته دارم صدات میزنم
ببخشید توی فکر بودم
چیشده
لیسا:دکتر مرخصت کرد زودباش بیا اماده شو
اماده شدم داشتم راه میرفتم که پرستار ها دعوام کردن
گفتن باید بشینم روی ویلچر
متنفر بودم از این صحنه ای که کسی بخواد منو به زور حمل کنه
مجبورم دیگه مهم نیست
رفتم نشستم توی ماشین
لایک ۴۰
کامنت ۲۰
با بچه ها صحبت کردم
پرستار برامون صبحونه اورد
خوردیم
لیسا زنگ بزن به جین ببین کجاست
لیسا:باشه
#zhina
لیسا:سلام جین خوبی
جین:سلام خوبم جیسو بیدار شده
لیسا:اره تو کجایی؟
جین:رزی برامون صبحونه اورد تازه خوردیم دارم حرکت میکنم بیام بیمارستان
لیسا:باشه مواظب باش خداحافظ
جین:بای
#jin
رسیدم بیمارستان
رفتم توی اتاق جیسو
لباس هایی که دیروز تنش بود و خونی شده بود همونجا روی صندلی بود وقتی دیدم خیلی ناراحت شدم
جیسو:جین حالت خوبه
اره خوبم
فوری رفتم لباس هارو برداشتم و گذاشتم توی سطل زباله
جیسو:جین چیکار میکنی
هیچی فقط دارم دیروز رو از بین میبرم
دکتر:سلام
سلام دکتر
جیسو:سلام
دکتر:طبق ازمایش هایی که ازتون گرفتیم مشکلی نیست اما بهتون گفتم یک ماه استراحت مطلق
یادتون نره
#jisoo
دکتر داشت حرف میزد
صدای جیغ توی بیمارستان میومد
یه زن بود داشت زایمان میکرد درد داشت
فکر کنم اون الان با اینکه داره درد میکشه اما قشنگ ترین حس دنیا رو با خودش داره
کاشکی منم میتونستم این حسو تجربه میکردم
تو ذهنم داشتم حساب کتاب میکردم
الان اگه پسر من هم زنده بود
یک ماه دیگه باید به دنیا میومد
با صدای لیسا به خودم اومدم
لیسا:جیسو چهارساعته دارم صدات میزنم
ببخشید توی فکر بودم
چیشده
لیسا:دکتر مرخصت کرد زودباش بیا اماده شو
اماده شدم داشتم راه میرفتم که پرستار ها دعوام کردن
گفتن باید بشینم روی ویلچر
متنفر بودم از این صحنه ای که کسی بخواد منو به زور حمل کنه
مجبورم دیگه مهم نیست
رفتم نشستم توی ماشین
لایک ۴۰
کامنت ۲۰
۹.۶k
۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۳۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.