فرشته غریـبه p²
* ای که دستت میرسد لایکی بکن*
آدمای سومو : فک کردی سومو همچنین آدم احمقیه که بهت وقت بده فرار کنی؟؟ تو خیلی احمقی بچه جون ....
اونا اتو به زور بردن به عمارت و اونجا پیاده کردن ات از خستگی غش کرد و فردا بلند شد
* پرش زمانی فردا صبح*
ویو ات : صبح امروز فک کردم اتفاقات دیشب خواب بوده ولی وقتی تو اون عمارت مسخره بیدار شدم فهمیدم که اینطوری نبوده ، صدای چند تا ماشین میومد ، از پنجره بیرونو نگا کردم و دیدم ی مرد با ماشین خفن و استایل مشکی به زور وارد عمارت شد .... به خودم که اومدم یادم افتاد باید فرار کنم ، سریع از پله ها اومدم پایین که خدمتکار سومو افتاد دنبالم ، همینطور داشتم میدوییدم که خوردم به ی مرد قد بلند و خوش استایل ، سرمو که آوردم بالا تازه فهمیدم که چقد خوشگله !
تهیونگ: هی چیزیت نشد؟! حالت خوبه؟
ات: کمک .... کمک کن *لکنت و گریه*
تهیونگ: چیشده؟؟؟ حالت خوبه؟
ات: فقط منو از اینجا ببر ... کمکککک * داد زد چون خدمتکار اومد سراغش که بگیرتش*
تهیونگ سریع ات رو سوار ماشینش کرد و به راننده گفت به سمت خونه بره
تهیونگ: حالت خوبه بچه؟
ات: ممنونم .... ازت ممنونم
تهیونگ: چرا ممنونی؟
ات: سومو میخواست به زور باهام ازدواج کنه ، ممنون که نجاتم دادی!
تهیونگ: اووو ازش بعید نیس ! اون عوضیه
ات: داریم کجا میریم؟
تهیونگ: خونت کجاست؟!
ات: راستش مامانم به زور منو از خونه بیرون کرد تا با سومو ازدواج کنم .... نمیتونم برگردم من هیچ جایی ندارم ....( قضیه رو براش توضیح داد)
تهیونگ: پس فلانی * ی اسمی حالا* بابای تو بوده؟ جالبه .... بابات با سومو تو کار اسلحه بود که سومو به همه ی مافیا ها نارو زد و کاری کرد پدرم بمیره!
ات: اووو واقعا متاسفم.... خیلی ناراحت شدم
تهیونگ: خب راستی میخوای کجا بری؟؟
ات: نمیتونم برگردم خونمون ..... صب کن .... میتونم پیش تو بمونم؟؟؟؟
تهیونگ: چیی؟ پیش من؟؟؟؟من آخه ؟....چطوری؟ اصن حرفشم نزن
ات: لطفا اوپااااا .... من هیچ جایی ندارم برم ...
تهیونگ: چرا باید قبول کنم؟؟
ات : تو میخوای از سومو انتقام بگیری یا نه؟؟؟
تهیونگ: معلومه که میخوام !
ات: خب پدر من تمام اطلاعات راجب پرونده ی گناه کاری های اونو داره .... من میتونم کمکت کنم برای همیشه از شرش خلاص شی!
تهیونگ: خب انتخاب سخته ولی باشه !
ات: واقعا ازت ممنونم !
تهیونگ : ....
رسیدن خونه ی تهیونگ
آدمای سومو : فک کردی سومو همچنین آدم احمقیه که بهت وقت بده فرار کنی؟؟ تو خیلی احمقی بچه جون ....
اونا اتو به زور بردن به عمارت و اونجا پیاده کردن ات از خستگی غش کرد و فردا بلند شد
* پرش زمانی فردا صبح*
ویو ات : صبح امروز فک کردم اتفاقات دیشب خواب بوده ولی وقتی تو اون عمارت مسخره بیدار شدم فهمیدم که اینطوری نبوده ، صدای چند تا ماشین میومد ، از پنجره بیرونو نگا کردم و دیدم ی مرد با ماشین خفن و استایل مشکی به زور وارد عمارت شد .... به خودم که اومدم یادم افتاد باید فرار کنم ، سریع از پله ها اومدم پایین که خدمتکار سومو افتاد دنبالم ، همینطور داشتم میدوییدم که خوردم به ی مرد قد بلند و خوش استایل ، سرمو که آوردم بالا تازه فهمیدم که چقد خوشگله !
تهیونگ: هی چیزیت نشد؟! حالت خوبه؟
ات: کمک .... کمک کن *لکنت و گریه*
تهیونگ: چیشده؟؟؟ حالت خوبه؟
ات: فقط منو از اینجا ببر ... کمکککک * داد زد چون خدمتکار اومد سراغش که بگیرتش*
تهیونگ سریع ات رو سوار ماشینش کرد و به راننده گفت به سمت خونه بره
تهیونگ: حالت خوبه بچه؟
ات: ممنونم .... ازت ممنونم
تهیونگ: چرا ممنونی؟
ات: سومو میخواست به زور باهام ازدواج کنه ، ممنون که نجاتم دادی!
تهیونگ: اووو ازش بعید نیس ! اون عوضیه
ات: داریم کجا میریم؟
تهیونگ: خونت کجاست؟!
ات: راستش مامانم به زور منو از خونه بیرون کرد تا با سومو ازدواج کنم .... نمیتونم برگردم من هیچ جایی ندارم ....( قضیه رو براش توضیح داد)
تهیونگ: پس فلانی * ی اسمی حالا* بابای تو بوده؟ جالبه .... بابات با سومو تو کار اسلحه بود که سومو به همه ی مافیا ها نارو زد و کاری کرد پدرم بمیره!
ات: اووو واقعا متاسفم.... خیلی ناراحت شدم
تهیونگ: خب راستی میخوای کجا بری؟؟
ات: نمیتونم برگردم خونمون ..... صب کن .... میتونم پیش تو بمونم؟؟؟؟
تهیونگ: چیی؟ پیش من؟؟؟؟من آخه ؟....چطوری؟ اصن حرفشم نزن
ات: لطفا اوپااااا .... من هیچ جایی ندارم برم ...
تهیونگ: چرا باید قبول کنم؟؟
ات : تو میخوای از سومو انتقام بگیری یا نه؟؟؟
تهیونگ: معلومه که میخوام !
ات: خب پدر من تمام اطلاعات راجب پرونده ی گناه کاری های اونو داره .... من میتونم کمکت کنم برای همیشه از شرش خلاص شی!
تهیونگ: خب انتخاب سخته ولی باشه !
ات: واقعا ازت ممنونم !
تهیونگ : ....
رسیدن خونه ی تهیونگ
۱۰.۶k
۲۰ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.