جنگ برای تو ( پارت 10)
یونگی به اقامتگاه جونگ کوک رسید تا تلافی اونروز رو در بیاره که با دیدن جونگ کوک و سوریو سر جاش ایستاد ولی سعی به کنترل کردن خودش داشت و به راهش ادامه داد....
جونگ کوک : سوریو... مطمئنی آماده ای دیگه؟
سوریو : آره.... آمادم ، بریم
جونگ کوک : دستاتو بده
سوریو : هوم؟
جونگ کوک : لطفا فقط بده
جونگ کوک دستای سوریو رو گرفتو فقط نوازشش میکرد
جونگ کوک : سوریو... بابت اینکه دیروز سرت داد زدم واقعا معذرت میخوام... دست خودم نبود... یه لحظه واقعا خیلی عصبی شدم
سوریو : نه اینطوری نگید.... من ناراحت نشدم
جونگ کوک : دروغ نگو.... پس چرا دیروز بغض کردی و گریه میکردی؟
سوریو : همینجوری بود
جونگ کوک : سوریو راستشو بگو.... لطفا منو ببخش، حالا به هر دلیلی که گریه میکردی مطمئنم من مقصرش بودم میدونم
سوریو : سرورم واقعا مهم نیست... بیاید بریم... اینجا قصره لطفا دست منو ول کنید
جونگ کوک : کی میخواد چیزی بگه؟ اصلا به کسی چه ربطی داره من چیکار میکنم
سوریو : سرورم
یونگی : چیکار دارید میکنید
سوریو : ما؟ هی... هیچی سرورم
جونگ کوک : شاهزاده... شما اخیرا خیلی به ملاقات من میاید... کاری دارید بفرمایید
یونگی : بحثو عوض نکن.... یه بار گفتم دارید چیکار میکنید، فکر کنم خیلی بی احترامی به قصر و نیاکان ماست که یک شاهزاده دست ندیمش رو بگیره
جونگ کوک : اشکالش چیه دقیقا شاهزاده؟
یونگی : تو....
سوریو : سرورم ما دیرمون شده... با اجازتون ما میریم
یونگی : دوتایی میخواید کجا برید.... یه ندیمه براتون میفرستم با اون برید
جونگ کوک : نمیخواد... برادر بزرگترید احترامتون هم خیلی خیلی برای من واجبه ولی دلیل نمیشه تو کارای من دخالت کنید
یونگی : جونگ کوککک... منو عصبی نکن، خودت میدونی که چه کارایی ازم بر میاد
جونگ کوک : پس نهایت تلاشتون رو بکنید... با اجازه
سوریو و جونگ کوک تو راه:
سوریو : سرو....
جونگ کوک : هوم...
سوریو : هیچی
جونگ کوک : چیزی میخواستی بگی؟
سوریو : نه هیچی
جونگ کوک : بگو
سوریو : خواستم بگم واقعا براتون مهم نیست که به برادرتون بی احترامی میکنید؟
جونگ کوک : با آدمای مغرور و خودخواهی مثل اونا باید همینجوری رفتار کرد
سوریو : ولی سرورم...
جونگ کوک : رسیدیم دیگه..... خب بذار ببینم آماده ای یا نه
سوریو : سرورم مگه داریم کجا میریم
جونگ کوک : ولش کن خوبی... فقط در مورد دعوای امروز به هیچ وجه با مادرم صحبت نکن... هوم؟
سوریو : بله.....
جونگ کوک : سوریو... مطمئنی آماده ای دیگه؟
سوریو : آره.... آمادم ، بریم
جونگ کوک : دستاتو بده
سوریو : هوم؟
جونگ کوک : لطفا فقط بده
جونگ کوک دستای سوریو رو گرفتو فقط نوازشش میکرد
جونگ کوک : سوریو... بابت اینکه دیروز سرت داد زدم واقعا معذرت میخوام... دست خودم نبود... یه لحظه واقعا خیلی عصبی شدم
سوریو : نه اینطوری نگید.... من ناراحت نشدم
جونگ کوک : دروغ نگو.... پس چرا دیروز بغض کردی و گریه میکردی؟
سوریو : همینجوری بود
جونگ کوک : سوریو راستشو بگو.... لطفا منو ببخش، حالا به هر دلیلی که گریه میکردی مطمئنم من مقصرش بودم میدونم
سوریو : سرورم واقعا مهم نیست... بیاید بریم... اینجا قصره لطفا دست منو ول کنید
جونگ کوک : کی میخواد چیزی بگه؟ اصلا به کسی چه ربطی داره من چیکار میکنم
سوریو : سرورم
یونگی : چیکار دارید میکنید
سوریو : ما؟ هی... هیچی سرورم
جونگ کوک : شاهزاده... شما اخیرا خیلی به ملاقات من میاید... کاری دارید بفرمایید
یونگی : بحثو عوض نکن.... یه بار گفتم دارید چیکار میکنید، فکر کنم خیلی بی احترامی به قصر و نیاکان ماست که یک شاهزاده دست ندیمش رو بگیره
جونگ کوک : اشکالش چیه دقیقا شاهزاده؟
یونگی : تو....
سوریو : سرورم ما دیرمون شده... با اجازتون ما میریم
یونگی : دوتایی میخواید کجا برید.... یه ندیمه براتون میفرستم با اون برید
جونگ کوک : نمیخواد... برادر بزرگترید احترامتون هم خیلی خیلی برای من واجبه ولی دلیل نمیشه تو کارای من دخالت کنید
یونگی : جونگ کوککک... منو عصبی نکن، خودت میدونی که چه کارایی ازم بر میاد
جونگ کوک : پس نهایت تلاشتون رو بکنید... با اجازه
سوریو و جونگ کوک تو راه:
سوریو : سرو....
جونگ کوک : هوم...
سوریو : هیچی
جونگ کوک : چیزی میخواستی بگی؟
سوریو : نه هیچی
جونگ کوک : بگو
سوریو : خواستم بگم واقعا براتون مهم نیست که به برادرتون بی احترامی میکنید؟
جونگ کوک : با آدمای مغرور و خودخواهی مثل اونا باید همینجوری رفتار کرد
سوریو : ولی سرورم...
جونگ کوک : رسیدیم دیگه..... خب بذار ببینم آماده ای یا نه
سوریو : سرورم مگه داریم کجا میریم
جونگ کوک : ولش کن خوبی... فقط در مورد دعوای امروز به هیچ وجه با مادرم صحبت نکن... هوم؟
سوریو : بله.....
۲۰.۸k
۲۹ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.