part 45
part 45
ات
چیزای که بابام گفت حتا برای من قابل باور نیست
من چطور این موضوع به تهیونگ نگم مگه میتونم ازش مخفی کنم
اوفففف اصلا نمیدونم چیکار کنم به ساعت نگاه کردم
نزدیک به دوازده بود تهیونگ چرا نمیاد
از روی تخت بلند شدم رفتم کنار پنجره وایستادم
از پنجره به بیرون نگاه میکردم من تهیونگو خیلی دوست دارم چطور میتونم بهش دروغ بگم
اما اگه بهش بگم خیلی ناراحت میشه
توی افکارم عرق بودم که دستی دوره کمرم حلقه شد
میدونستم صاحب اون دستا کیه کسی که الان فقد اون میتونه آرومم کنه
تهیونگ : همسر خوشگل من به چی فکر میکنه که انقدر غرقش شده که حتا متوجه اومدمم نشدی
ات : چیزه خواستی نیست
تهیونگ ات رو محکم تر بغل کرد و چونشو گذاشت رویه شونه همسرش
تهیونگ : میدونم به چیزی شده وگرنه هر وقت دیر میام
تو کلی سرم غر میزنی
ات دستای تهیونگ از دوره کمرش باز کرد و برگشت طرفش
و صورت تهیونگ با دستاش قاب گرفت
ات : تهیونگ میدونی چقدر دوستت دارم
تهیونگ از حاله ات خبر نداشت نمیدونست همسرش باره چه حقیقتی رو روی دوشش هست و میخواست اذیتش کنه
تهیونگ : نه نمیدونم تو بگو
تهیونگ دستاشو دوره کمره ات حلقه و به خودش نزدیک کرد
ات هم متقابلا دستاش دوره گردن تهیونگ حلقه کرد به چشماش خیره شد
ات : اونقدری که فکر میکنم زندگیم با نگاه کردن به چشمای تو میگذره
و اگه یک روز از نگاه کردن به این چشما محروم بشم
حتا نمیتونی فکر کنی که چه کارای میتونه ازم بر بیاد
تهیونگ با تعجب به چشمای ات نگاه میکرد از این لحن حرف زدنه همسرش شکه شد بود یعنی چی شده که اون همسر جدی و مغرور انقدر احساساتی حرف میزد شده بود
تهیونگ : ات چیزی شده چرا اینجوری حرف میزنی نکنه کسی اذیتت کرده
ات : نه اصلا مگه کسی میتونه اذیتم کنه ناسلامتی من لی ات هستم
(خنده فیک )
تهیونگ : باشه هرچی تو بگی همسر احساساتی من
ات به تهیونگ نزدیک تر شد و فاصله بینشون رو پر کرد
و خودشو بیشتر توی بغلش تهیونگ جا کرد
ادامه دارد >>>>>>>
ات
چیزای که بابام گفت حتا برای من قابل باور نیست
من چطور این موضوع به تهیونگ نگم مگه میتونم ازش مخفی کنم
اوفففف اصلا نمیدونم چیکار کنم به ساعت نگاه کردم
نزدیک به دوازده بود تهیونگ چرا نمیاد
از روی تخت بلند شدم رفتم کنار پنجره وایستادم
از پنجره به بیرون نگاه میکردم من تهیونگو خیلی دوست دارم چطور میتونم بهش دروغ بگم
اما اگه بهش بگم خیلی ناراحت میشه
توی افکارم عرق بودم که دستی دوره کمرم حلقه شد
میدونستم صاحب اون دستا کیه کسی که الان فقد اون میتونه آرومم کنه
تهیونگ : همسر خوشگل من به چی فکر میکنه که انقدر غرقش شده که حتا متوجه اومدمم نشدی
ات : چیزه خواستی نیست
تهیونگ ات رو محکم تر بغل کرد و چونشو گذاشت رویه شونه همسرش
تهیونگ : میدونم به چیزی شده وگرنه هر وقت دیر میام
تو کلی سرم غر میزنی
ات دستای تهیونگ از دوره کمرش باز کرد و برگشت طرفش
و صورت تهیونگ با دستاش قاب گرفت
ات : تهیونگ میدونی چقدر دوستت دارم
تهیونگ از حاله ات خبر نداشت نمیدونست همسرش باره چه حقیقتی رو روی دوشش هست و میخواست اذیتش کنه
تهیونگ : نه نمیدونم تو بگو
تهیونگ دستاشو دوره کمره ات حلقه و به خودش نزدیک کرد
ات هم متقابلا دستاش دوره گردن تهیونگ حلقه کرد به چشماش خیره شد
ات : اونقدری که فکر میکنم زندگیم با نگاه کردن به چشمای تو میگذره
و اگه یک روز از نگاه کردن به این چشما محروم بشم
حتا نمیتونی فکر کنی که چه کارای میتونه ازم بر بیاد
تهیونگ با تعجب به چشمای ات نگاه میکرد از این لحن حرف زدنه همسرش شکه شد بود یعنی چی شده که اون همسر جدی و مغرور انقدر احساساتی حرف میزد شده بود
تهیونگ : ات چیزی شده چرا اینجوری حرف میزنی نکنه کسی اذیتت کرده
ات : نه اصلا مگه کسی میتونه اذیتم کنه ناسلامتی من لی ات هستم
(خنده فیک )
تهیونگ : باشه هرچی تو بگی همسر احساساتی من
ات به تهیونگ نزدیک تر شد و فاصله بینشون رو پر کرد
و خودشو بیشتر توی بغلش تهیونگ جا کرد
ادامه دارد >>>>>>>
۳.۱k
۱۵ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.