*چند پارتی تهیونگ*
part³
تهیونگ ات رو داخل اتاق میبره و با پاش در رو میبنده
و ات رو روی تخت میزاره
تهیونگ:آماده ای عزیزم؟
ات:نه نمی تونم
تهیونگ صورت ات رو بین دستاش می گیره و میگه:دلیلش چیه خوشگلم؟
ات:چون ..چونکه من
تهیونگ:چونکه تو؟..
ات:از رابطه می ترسم!
تهیونگ:قول میدم حواسم بهت باشه عزیزم*لبخند*
ات:باشه اما قبلش
تشنمه...یه لحظه میشه صبر کنی من برم آب بخورم و بیام؟
تهیونگ:صبر کن خودم الان میرم برات میارم کوچولوم
۱۰مین بعد
تهیونگ از پله ها میره بالا و وارد اتاق میشه: عزیزم بیا بخور
که یدفعه با جای خالی ات مواجه میشه
تهیونگ:*خنده*ببینم تو که نمیخوای اذیت کنی ببر کوچولو ها؟
همونطور که همه جای اتاق رو می گرده میگه:ببین دارلینگ الان واقعا موقع بازی نیست پس بیا بیرون
که یدفعه یه نوشته روی آینه میبینه
نوشته
" ببخشید تهیونگم اما من مجبور شدم امیدوارم منو ببخشی... " H¹
تهیونگ :من..منظورت چیه؟(زیرلب) که با چند تا کاغذ که روی اونها قرار داد نوشته بود میبینه
اونا رو بررسی می کنه و میبینه ات همه ی اونهارو بالا کشیده تهیونگ روی زانوهاش فرود میاد و میگه:مگه من چیکارت کردم؟(و اشکش صورتش رو نوازش می کنه)
۱ ساعت قبل از عروسی
ات:باشه انجامش میدم اما تو هم باید به قولت عمل کنی
_:....
ات:خیلی خب *اشک از چشمش سرازیر میشه*
(قطع کردن تلفن)
ات:نوبت منم میرسه فقط منتظر باش عوضی!(خشم)
تهیونگ در میزنه و وارد اتاق میشه
تهیونگ:ات ؟عزیزم باید...
که یهو ..
_________________________________________
شرط:۷۰ COMMENTS.90 LIKE.
تهیونگ ات رو داخل اتاق میبره و با پاش در رو میبنده
و ات رو روی تخت میزاره
تهیونگ:آماده ای عزیزم؟
ات:نه نمی تونم
تهیونگ صورت ات رو بین دستاش می گیره و میگه:دلیلش چیه خوشگلم؟
ات:چون ..چونکه من
تهیونگ:چونکه تو؟..
ات:از رابطه می ترسم!
تهیونگ:قول میدم حواسم بهت باشه عزیزم*لبخند*
ات:باشه اما قبلش
تشنمه...یه لحظه میشه صبر کنی من برم آب بخورم و بیام؟
تهیونگ:صبر کن خودم الان میرم برات میارم کوچولوم
۱۰مین بعد
تهیونگ از پله ها میره بالا و وارد اتاق میشه: عزیزم بیا بخور
که یدفعه با جای خالی ات مواجه میشه
تهیونگ:*خنده*ببینم تو که نمیخوای اذیت کنی ببر کوچولو ها؟
همونطور که همه جای اتاق رو می گرده میگه:ببین دارلینگ الان واقعا موقع بازی نیست پس بیا بیرون
که یدفعه یه نوشته روی آینه میبینه
نوشته
" ببخشید تهیونگم اما من مجبور شدم امیدوارم منو ببخشی... " H¹
تهیونگ :من..منظورت چیه؟(زیرلب) که با چند تا کاغذ که روی اونها قرار داد نوشته بود میبینه
اونا رو بررسی می کنه و میبینه ات همه ی اونهارو بالا کشیده تهیونگ روی زانوهاش فرود میاد و میگه:مگه من چیکارت کردم؟(و اشکش صورتش رو نوازش می کنه)
۱ ساعت قبل از عروسی
ات:باشه انجامش میدم اما تو هم باید به قولت عمل کنی
_:....
ات:خیلی خب *اشک از چشمش سرازیر میشه*
(قطع کردن تلفن)
ات:نوبت منم میرسه فقط منتظر باش عوضی!(خشم)
تهیونگ در میزنه و وارد اتاق میشه
تهیونگ:ات ؟عزیزم باید...
که یهو ..
_________________________________________
شرط:۷۰ COMMENTS.90 LIKE.
۷.۰k
۱۱ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.