"Advantage...But really good..." ☆
"Advantage...But really good..." ☆
☆ " سواستفاده...ولی خیلی خوب..."
~~~~
پارت دوم☆second part2
موضوع: خیانت~سواستفاده~عاشقانه~تاکسیک~~
خلاصه:به فلیکس خیانت شده بود و فلیکس با قلب شکسته زندگی میکرد... که اکسش برگشت و با قلبی سرد...زندگیش رو تاکسیک و عجیب کرد... "فقط لذت ببر... چون اینو قرار نیست دیگه حس کنی... حتی اگه پیش بقیه باشی بیبی..." ~اکس~
ادامه ی داستان:
فلیکس چشاشو بست و بعد محکم هیونجین رو به عقب هل داد...بعد سر هیونجین داد زد"بسته! مپ یه اشتباه رو دوبار تکرار نمیکنم!"بعد در رو باز کرد و سریع شلوارش رو بالا داد و زیپش رو بست..."اَه...همش چیزم کرد... درد میکنه..."فلیکس زمزمه کرد و بعد موهاش که خراب شده بود رو درست کرد... و بعپ به بادیگارد ها گفت که بیان و هیونجین رو ببرن... هیونجین از ماشین بیرون اومده بود به سمت فلیکس رفت... و توی گوشش زمزمه کرد"من عوض شدم...الان میتونم ببینم... که چقدر برام مهمی...لطفا...یکم فکر کن و بهم جواب درست... رو بده...ممنون"
فلیکس که میدونست هیونجین دروغ میگه... و قراره مثل همیشه ازش سواستفاده کنه... بازم مثل احمق های عاشق... به حرف های هیونجین فکر کرد و نتونست بهش نه بگه... پس بهش پیام داد"هیونجین...باشه... دوباره دوس پسرت میشم... ولی لطفا دیگه مثل اون موفع ها...تاکسیک و خیانتکار نباش... لطفا...نمیتونم دیگه تحمل کنم..."
هیونجین سین زد ولی جواب نداد...ولی بعد از چند ساعت بهش جواب داد"اولا...منو حیونی صدا کن...دوما...امروز همو ببینیم؟ ساعت هفت..."
فلیکس به موقع جواب داد"برای... چی؟ امروز من کار دارم، باید برم بیرون...برای مدلینگ"
"برام پس عکس بفرست...از همچی...فهمیدی؟" هیونجین گفت...
"از چی... وای دوباره نه هیونجین... از...باشه اَه، کی برات بفرستم؟ " فلیکس گفت...
"هوم...خودت ساعتارو میدونی... بفرست"هیونجین گفت...
فلیکس چندتا عکس براش فرستاد و بعد گوشی رو گذاشت کنار....
بعد چند دقیقه، هیونجین به فلیکس زنگ زد و باهم قحبت کردن، هیونجین به فلیکس التماس میکرد که باهم زندگی کنن تو یه خونه، زیر یک سف... و فلیکس که نمیتونست به هیونجین نه بگه... باشه رو گفت و به خونش رفت... ولی موقعی که رسید فقط وسایلش رو به هیونجین داد چون موقع مدلینگ بود و رفت...
هیونجین که توی خونه حوصلش سر رفته بود...لباس پوشید و به یه پارتی رفت و دوباره به فلیکس خیانت کرد... و پستی توی اینستا با دختری که به فلیکس باهاش خیانت کرده بود گذاشته بود که همو دارن میبوسن...و هیونجین نمیدونست فلیکس قراره پست رو ببینه پس واقعا پستش کرد...
فلیکس که توی اتاق میکاپینگ نشسته بود، توی اینستا میچرخید که عکس هیونجین رو دید...برای خودش زمزمه کرد" میدونستم..."
☆ " سواستفاده...ولی خیلی خوب..."
~~~~
پارت دوم☆second part2
موضوع: خیانت~سواستفاده~عاشقانه~تاکسیک~~
خلاصه:به فلیکس خیانت شده بود و فلیکس با قلب شکسته زندگی میکرد... که اکسش برگشت و با قلبی سرد...زندگیش رو تاکسیک و عجیب کرد... "فقط لذت ببر... چون اینو قرار نیست دیگه حس کنی... حتی اگه پیش بقیه باشی بیبی..." ~اکس~
ادامه ی داستان:
فلیکس چشاشو بست و بعد محکم هیونجین رو به عقب هل داد...بعد سر هیونجین داد زد"بسته! مپ یه اشتباه رو دوبار تکرار نمیکنم!"بعد در رو باز کرد و سریع شلوارش رو بالا داد و زیپش رو بست..."اَه...همش چیزم کرد... درد میکنه..."فلیکس زمزمه کرد و بعد موهاش که خراب شده بود رو درست کرد... و بعپ به بادیگارد ها گفت که بیان و هیونجین رو ببرن... هیونجین از ماشین بیرون اومده بود به سمت فلیکس رفت... و توی گوشش زمزمه کرد"من عوض شدم...الان میتونم ببینم... که چقدر برام مهمی...لطفا...یکم فکر کن و بهم جواب درست... رو بده...ممنون"
فلیکس که میدونست هیونجین دروغ میگه... و قراره مثل همیشه ازش سواستفاده کنه... بازم مثل احمق های عاشق... به حرف های هیونجین فکر کرد و نتونست بهش نه بگه... پس بهش پیام داد"هیونجین...باشه... دوباره دوس پسرت میشم... ولی لطفا دیگه مثل اون موفع ها...تاکسیک و خیانتکار نباش... لطفا...نمیتونم دیگه تحمل کنم..."
هیونجین سین زد ولی جواب نداد...ولی بعد از چند ساعت بهش جواب داد"اولا...منو حیونی صدا کن...دوما...امروز همو ببینیم؟ ساعت هفت..."
فلیکس به موقع جواب داد"برای... چی؟ امروز من کار دارم، باید برم بیرون...برای مدلینگ"
"برام پس عکس بفرست...از همچی...فهمیدی؟" هیونجین گفت...
"از چی... وای دوباره نه هیونجین... از...باشه اَه، کی برات بفرستم؟ " فلیکس گفت...
"هوم...خودت ساعتارو میدونی... بفرست"هیونجین گفت...
فلیکس چندتا عکس براش فرستاد و بعد گوشی رو گذاشت کنار....
بعد چند دقیقه، هیونجین به فلیکس زنگ زد و باهم قحبت کردن، هیونجین به فلیکس التماس میکرد که باهم زندگی کنن تو یه خونه، زیر یک سف... و فلیکس که نمیتونست به هیونجین نه بگه... باشه رو گفت و به خونش رفت... ولی موقعی که رسید فقط وسایلش رو به هیونجین داد چون موقع مدلینگ بود و رفت...
هیونجین که توی خونه حوصلش سر رفته بود...لباس پوشید و به یه پارتی رفت و دوباره به فلیکس خیانت کرد... و پستی توی اینستا با دختری که به فلیکس باهاش خیانت کرده بود گذاشته بود که همو دارن میبوسن...و هیونجین نمیدونست فلیکس قراره پست رو ببینه پس واقعا پستش کرد...
فلیکس که توی اتاق میکاپینگ نشسته بود، توی اینستا میچرخید که عکس هیونجین رو دید...برای خودش زمزمه کرد" میدونستم..."
۱.۴k
۱۱ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.