➖⃟♥️•• 𝒓𝒊𝒈𝒉𝒕 𝒉𝒆𝒂𝒓𝒕 𝒑¹⁸
_نکن...ایشش
دستمو اینبار سفت تر گرفت چکه چکه اشک هام میریختن روی بالشم چشمام بسته شد و دیگه نفهمیدم چیشد
بیدار شدم دیدم تو اتاقم تو تختم دستم باند پیچی شده بود ای خداااااااااا چرا نمیمیرم چرااااا
میسو وارد اتاقم شد کنار تختم نشست
_بانو!
_چی!؟بانو!؟
_ارباب گفتن به این اسم صدات کنم
_چرا!؟
_ببین بهم نریز...فقط...ارباب عاشقت شده
_چی!؟نه...نه...نه
_میخوام فراریت بدم
_چی!؟ ولی...
_ساکت شو...
_چی!؟
دلم برای ارباب سوخت اما دلم برای سوبین هم تنگ شده بود
_امشب ساعت چند!؟
_ده ، ساعت ده
_اها
میسو رفت بیرون رفتم تو تختم و دراز کشیدم و به سقف خیره شدم یهو در باز شد! ارباب بود اومد تو هیچوقت ارباب رو با این حالت ندیده بودم حالت ترسناکی بود کاملا مست بود در رو قفل کرد این کارش میترسوندتم اومد سمتم
_امشب بخاطرت اصلا نخوابیدم
میومد سمتم و منم هی در میرفتم ازش تا افتادم زمین هرچی دستم میومد پرت میکردم سمتش برآید استایل بغلم کرد و خوابوندتم رو تخت و روم خوابید اصلا به تقلا هایی که میکردم توجه نمیکرد با یه حرکت پیرهنم رو پاره کرد با تمام قوا چنگ میزدم مشت میزدم اما یه سانت هم تکون نمیخورد لباسش رو در اوورد با پا لگد زدم بش ولی اصلا فایده ای نداشت فقط جیق میکشیدم داد میزدم...
دستمو اینبار سفت تر گرفت چکه چکه اشک هام میریختن روی بالشم چشمام بسته شد و دیگه نفهمیدم چیشد
بیدار شدم دیدم تو اتاقم تو تختم دستم باند پیچی شده بود ای خداااااااااا چرا نمیمیرم چرااااا
میسو وارد اتاقم شد کنار تختم نشست
_بانو!
_چی!؟بانو!؟
_ارباب گفتن به این اسم صدات کنم
_چرا!؟
_ببین بهم نریز...فقط...ارباب عاشقت شده
_چی!؟نه...نه...نه
_میخوام فراریت بدم
_چی!؟ ولی...
_ساکت شو...
_چی!؟
دلم برای ارباب سوخت اما دلم برای سوبین هم تنگ شده بود
_امشب ساعت چند!؟
_ده ، ساعت ده
_اها
میسو رفت بیرون رفتم تو تختم و دراز کشیدم و به سقف خیره شدم یهو در باز شد! ارباب بود اومد تو هیچوقت ارباب رو با این حالت ندیده بودم حالت ترسناکی بود کاملا مست بود در رو قفل کرد این کارش میترسوندتم اومد سمتم
_امشب بخاطرت اصلا نخوابیدم
میومد سمتم و منم هی در میرفتم ازش تا افتادم زمین هرچی دستم میومد پرت میکردم سمتش برآید استایل بغلم کرد و خوابوندتم رو تخت و روم خوابید اصلا به تقلا هایی که میکردم توجه نمیکرد با یه حرکت پیرهنم رو پاره کرد با تمام قوا چنگ میزدم مشت میزدم اما یه سانت هم تکون نمیخورد لباسش رو در اوورد با پا لگد زدم بش ولی اصلا فایده ای نداشت فقط جیق میکشیدم داد میزدم...
۲۳.۱k
۲۹ مهر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.