فیک هیونلکیس پارت 1
نام:فقط برای خانواده
فیلیکس: *
هیونجین: _
_خیلی حس بدی داشتم تازه پدرمو از دست داده بودم.هر وقت که میرم بیرون حس میکنم یه چیزی رو کم دارم :خانواده رو ندارم . مامانم، بابام که دیگه پیشم نیستن خواهرم هم رفته به یه شهر دیگه.
خودم موندم . تنهای تنها.
فقط یک راهی هست که میتونم به آرامش برسم .اینکه کسی که پدرو مادرو کشته رو پیدا کنم و ازش انتقام بگیرم.با خودم میگفتم و راه میرفتم،هوا بارونی بود . اصلا حواسم نبود که جلوم یه چاله ی پر از آب هست.داشتم میافتادم که یکی منو گرفت.صورتش میدرخشید.صاف وایسادم و صورت اون رو دیدم.فهمیدم که اون یه پسره .اول ازش تشکر کردم و اسمش رو پرسیدم:
_ اسمت چیه؟
* اممم فیلیکسم خوشحالم از دیدنت.
_ بعد از کمی صحبت ازش خواستم که شمارشو بهم بده.اون قبول کرد و رفت.تازه یادم اومد که داشتم غصه میخوردم و این پسره فیلیکس حواسمو از همه چیز پرت کرد .رفتم خونه و شروع کردم به تحقیق درباره ی اینکه که کسی با پدرم تصادف کرده .....
ولی باز هم حالم بد شد.رفتم که یکم م*شروب بخورم.
رسیدم اونجا و آنقدر خوردم که حتی اسمم رو هم یادم نمیومد. ولی باز هم.
ادامه در پارت بعدی♡
فیلیکس: *
هیونجین: _
_خیلی حس بدی داشتم تازه پدرمو از دست داده بودم.هر وقت که میرم بیرون حس میکنم یه چیزی رو کم دارم :خانواده رو ندارم . مامانم، بابام که دیگه پیشم نیستن خواهرم هم رفته به یه شهر دیگه.
خودم موندم . تنهای تنها.
فقط یک راهی هست که میتونم به آرامش برسم .اینکه کسی که پدرو مادرو کشته رو پیدا کنم و ازش انتقام بگیرم.با خودم میگفتم و راه میرفتم،هوا بارونی بود . اصلا حواسم نبود که جلوم یه چاله ی پر از آب هست.داشتم میافتادم که یکی منو گرفت.صورتش میدرخشید.صاف وایسادم و صورت اون رو دیدم.فهمیدم که اون یه پسره .اول ازش تشکر کردم و اسمش رو پرسیدم:
_ اسمت چیه؟
* اممم فیلیکسم خوشحالم از دیدنت.
_ بعد از کمی صحبت ازش خواستم که شمارشو بهم بده.اون قبول کرد و رفت.تازه یادم اومد که داشتم غصه میخوردم و این پسره فیلیکس حواسمو از همه چیز پرت کرد .رفتم خونه و شروع کردم به تحقیق درباره ی اینکه که کسی با پدرم تصادف کرده .....
ولی باز هم حالم بد شد.رفتم که یکم م*شروب بخورم.
رسیدم اونجا و آنقدر خوردم که حتی اسمم رو هم یادم نمیومد. ولی باز هم.
ادامه در پارت بعدی♡
۳.۰k
۱۰ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.