رز وحشی... فیک تهیونگ پارت:2
ویو ات:
بلند شدم نمیتونستم راه برم شکمم خیلی درد میکرد با کلی بدبختی خودمو تا حموم رسوندم
لباس هامو در اوردم و از آینه ب خودم نگاه کردم روی شکمم کبودی های پرنگی بود و درد داشتم نگاهی به صورتم کردم کشیده ای ک زده بود باعث شده بود کنار لبم پاره بشه پاکش کردم و دوباره ب خودم نگاه کردم دلم ب حال خودم میسوخت چقدر بدبخت بودم قطره اشکی از گوشه چشمم افتاد پایین دستی ب صورتم کشیدم و رفتم خودمو بشورم
"30مین بعد"
از حموم در اومدم اماده شدم تا برم سر کار
کار ک چ عرض کنم توی بار کار میکنم گارسونم با ارا هم همونجا اشنا شدم هردوتامون گارسونیم
"۱۰مین بعد"
رسیدم رفتم داخل و مستقیم رفتم پیش رییس
"علامت رییس$"
-سلام اقای لی
$سلام مشکلی پیش اومده ات
-نه اما میشه من حقوقمو یکم زود تر بگیرم
$ات الان پولی توی دستم نیست
-لطفا خودتون میدونید اگ لازمم نبود نمیگفتم
$باشه شب دوباره ی سر بیا پیشم
خم شدم و تشکر کردم
-ممنون
$باشه الان هم برو سر کارت
باشه ای گفتم و از اتاق رفتم بیرون رفتم سمت اتاقی ک داخلش اماده میشدیم ک دیدم ارا نشسته
-ارا؟
*چ عجب اومدی میموندی فردا میومدی دیگه
-مرسی منم خوبم رفته بودم پیش رییس
*چرا؟
-خواستم ازش بخام حقوقمو جلو تر بهم بده
*دوباره بابات
-اره
*کاری ک نکرده خوبی
-خوبم خوبم اون دردش فقط پوله
ارا اومد سمتم و بغلم کرد شکمم هنوز بخاطر لگد هایی ک بابام بهم زده بود درد میکرد
-اخخ
با تعجب ازم جدا شد و نگاهم کرد
*چی شدی
-هیچی بیا بریم سر کارمون وگرنه پول ک بهم نمیده اخراجمم میکنه
*باشه بریم
ارام رفت منم بعد پوشیدن لباسم رفتم بیرون
از بوی سیگار متنفر بودم و زنایی ک نمیدونستم چطور میتونن اینجوری خودشونو برای فروش بزارن
سرمو تکون دادم و رفتم سینی رو گرفتم رفتم سمت اون میزی ک معلوم بود کسی ک نشسته پولداره چون چهار تا زن پیشش نشسته بودن و داشتن براش عشوه میومدن براش ی لیوان گذاشتم خواستم برم سمت بقیه میز ها ک گفت:
+هی تو بیا اینجا...ادامه دارد
شرط:
لایک:۱۰۰
کامنت:۵۰(کامنت حمایت 🥸 یونو؟)
#فیک #تهیونگ #بی_تی_اس
بلند شدم نمیتونستم راه برم شکمم خیلی درد میکرد با کلی بدبختی خودمو تا حموم رسوندم
لباس هامو در اوردم و از آینه ب خودم نگاه کردم روی شکمم کبودی های پرنگی بود و درد داشتم نگاهی به صورتم کردم کشیده ای ک زده بود باعث شده بود کنار لبم پاره بشه پاکش کردم و دوباره ب خودم نگاه کردم دلم ب حال خودم میسوخت چقدر بدبخت بودم قطره اشکی از گوشه چشمم افتاد پایین دستی ب صورتم کشیدم و رفتم خودمو بشورم
"30مین بعد"
از حموم در اومدم اماده شدم تا برم سر کار
کار ک چ عرض کنم توی بار کار میکنم گارسونم با ارا هم همونجا اشنا شدم هردوتامون گارسونیم
"۱۰مین بعد"
رسیدم رفتم داخل و مستقیم رفتم پیش رییس
"علامت رییس$"
-سلام اقای لی
$سلام مشکلی پیش اومده ات
-نه اما میشه من حقوقمو یکم زود تر بگیرم
$ات الان پولی توی دستم نیست
-لطفا خودتون میدونید اگ لازمم نبود نمیگفتم
$باشه شب دوباره ی سر بیا پیشم
خم شدم و تشکر کردم
-ممنون
$باشه الان هم برو سر کارت
باشه ای گفتم و از اتاق رفتم بیرون رفتم سمت اتاقی ک داخلش اماده میشدیم ک دیدم ارا نشسته
-ارا؟
*چ عجب اومدی میموندی فردا میومدی دیگه
-مرسی منم خوبم رفته بودم پیش رییس
*چرا؟
-خواستم ازش بخام حقوقمو جلو تر بهم بده
*دوباره بابات
-اره
*کاری ک نکرده خوبی
-خوبم خوبم اون دردش فقط پوله
ارا اومد سمتم و بغلم کرد شکمم هنوز بخاطر لگد هایی ک بابام بهم زده بود درد میکرد
-اخخ
با تعجب ازم جدا شد و نگاهم کرد
*چی شدی
-هیچی بیا بریم سر کارمون وگرنه پول ک بهم نمیده اخراجمم میکنه
*باشه بریم
ارام رفت منم بعد پوشیدن لباسم رفتم بیرون
از بوی سیگار متنفر بودم و زنایی ک نمیدونستم چطور میتونن اینجوری خودشونو برای فروش بزارن
سرمو تکون دادم و رفتم سینی رو گرفتم رفتم سمت اون میزی ک معلوم بود کسی ک نشسته پولداره چون چهار تا زن پیشش نشسته بودن و داشتن براش عشوه میومدن براش ی لیوان گذاشتم خواستم برم سمت بقیه میز ها ک گفت:
+هی تو بیا اینجا...ادامه دارد
شرط:
لایک:۱۰۰
کامنت:۵۰(کامنت حمایت 🥸 یونو؟)
#فیک #تهیونگ #بی_تی_اس
۶۷.۹k
۰۳ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.