Cookie ct : کوکی شُکلاتیم🍫🌙
Cookie ct : کوکیشُکلاتیم🍫🌙
کامیار:نباشه هم میخوام باهاش ازدواج کنم
مامان کامیار:براچی پس دریا رو دزدی؟
کامیار:بخاطر سرگرمی یک شب باهاش عشق حال کردم رفت من دلسا رو میخوام
مامان کامیار:اگه میخوای با دلسا ازدواج کنی دیگ اسم مارو نیار خونه ماشین و کارت بانکی ک مال بابات هم بیار
کامیار:فکر کردین مونده پول شمامم براتون میفرستم
گوشی رو قطع کرد
کامیار:عشقم خودتو ناراحت نکن من باهات ازدواج میکنم
دلسا:میگی تونستیم خوب فیلم بازی کنیم
حقیقت هنوز اشکار نشده بود
(دریا)
با امیر تو بیمارستان صحبت میکردیم ک مامان بابام حنانه امدن
بابارضا: مرتصی زنگ زد و همه چیزو گفت اگه میدونستم کامیار برای سرگرمی ترو میخواد مینداختشم زندان
دریا: دیگ دیر شده بابا
بابارضا: امیر مرسی ک تاالان از دریا محافظت کردی بریم امروز عقد نامه رو باطل کنیم تو هم بری لندن
امیر: باشه
از بیمارستان مرخص شدم رفتیم خونمون امیر هم امد
دریا: حنانه
حنانه: جانم؟
دریا: دلم برات تنگ شده بود
حنانه: منم دلم برات تنگ شده بود
سرمو گذاشتم روشونش
بابارضا: بلندشین عاقد امد
بابارضا: میخوام عقد نامه این دوتارو باطل کنی
عاقد: باشه
عاقدمون عقد نامه رو باطل کرد
امیر: خب دیگ من برم خونمون مراقب خودت باش
دریا: باشه میگم میری لندن؟
امیر: اره میرم لندن دیگ
دریا: رفتی بهم زنگ بزن
امیر: باشه توهم مراقب خودت باش
دریا:دلم برات تنگ میشه بهت وابسته شدم
امیر: منم همنطور ولی دیگ باید برم
دریا: نمتونی یکم دیگ وایسی؟
امیر: میخوام ولی بیشتر وایسم بیشتر وابستت میشم
اینو گفت خداحافظی کرد رفت
(امیر)
رفتم خونه لوازم هامو جمع کردم دلم نمیومد ک برم دلم براش تنگ میشد ولی میدونستم موندن من چیزی رو تغییر نمیده لوازم هامو جمع کردم و بلیط اخر وقت گرفتم تاکسی گرفتم و رفتم فرودگاه
(فردا)
(کامیار)
با دلسا دعوامون شد کمربندمو دراوردم و افتادم به جونش
دلسا: غلط کردممم بخداااا من چیزی به کسی نگفتم
کامیار: پیام هاتو خوندمممممممم
دلسا: گوه خوردم کامیار نزن
کامیار: میکشمتتتتتتتتتتت
کامیار:نباشه هم میخوام باهاش ازدواج کنم
مامان کامیار:براچی پس دریا رو دزدی؟
کامیار:بخاطر سرگرمی یک شب باهاش عشق حال کردم رفت من دلسا رو میخوام
مامان کامیار:اگه میخوای با دلسا ازدواج کنی دیگ اسم مارو نیار خونه ماشین و کارت بانکی ک مال بابات هم بیار
کامیار:فکر کردین مونده پول شمامم براتون میفرستم
گوشی رو قطع کرد
کامیار:عشقم خودتو ناراحت نکن من باهات ازدواج میکنم
دلسا:میگی تونستیم خوب فیلم بازی کنیم
حقیقت هنوز اشکار نشده بود
(دریا)
با امیر تو بیمارستان صحبت میکردیم ک مامان بابام حنانه امدن
بابارضا: مرتصی زنگ زد و همه چیزو گفت اگه میدونستم کامیار برای سرگرمی ترو میخواد مینداختشم زندان
دریا: دیگ دیر شده بابا
بابارضا: امیر مرسی ک تاالان از دریا محافظت کردی بریم امروز عقد نامه رو باطل کنیم تو هم بری لندن
امیر: باشه
از بیمارستان مرخص شدم رفتیم خونمون امیر هم امد
دریا: حنانه
حنانه: جانم؟
دریا: دلم برات تنگ شده بود
حنانه: منم دلم برات تنگ شده بود
سرمو گذاشتم روشونش
بابارضا: بلندشین عاقد امد
بابارضا: میخوام عقد نامه این دوتارو باطل کنی
عاقد: باشه
عاقدمون عقد نامه رو باطل کرد
امیر: خب دیگ من برم خونمون مراقب خودت باش
دریا: باشه میگم میری لندن؟
امیر: اره میرم لندن دیگ
دریا: رفتی بهم زنگ بزن
امیر: باشه توهم مراقب خودت باش
دریا:دلم برات تنگ میشه بهت وابسته شدم
امیر: منم همنطور ولی دیگ باید برم
دریا: نمتونی یکم دیگ وایسی؟
امیر: میخوام ولی بیشتر وایسم بیشتر وابستت میشم
اینو گفت خداحافظی کرد رفت
(امیر)
رفتم خونه لوازم هامو جمع کردم دلم نمیومد ک برم دلم براش تنگ میشد ولی میدونستم موندن من چیزی رو تغییر نمیده لوازم هامو جمع کردم و بلیط اخر وقت گرفتم تاکسی گرفتم و رفتم فرودگاه
(فردا)
(کامیار)
با دلسا دعوامون شد کمربندمو دراوردم و افتادم به جونش
دلسا: غلط کردممم بخداااا من چیزی به کسی نگفتم
کامیار: پیام هاتو خوندمممممممم
دلسا: گوه خوردم کامیار نزن
کامیار: میکشمتتتتتتتتتتت
۸.۴k
۰۵ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.