part37
#part37
مجید-وی یه لحضه کل خاطرتم اومد جلو چشم
ازهمون باراولی که توکنسرتم دیدمش
روزایی که باهم میرفتیم کافه
اون غم توچشاش
اون بغضی که داشت ماجرا رو برام تعریف میکرد
همش تقصیر منه اگه من اون روز درست رانندگی میکردم
اگه باهاش درست حرف میزدم
الان پارچه سفید روش نبود
دکتر-اقا
شما په نسبتی باهاشون داشتینی؟
مجید-من یکی ازدوستانشوون بودم
دکتر-میتونید به یکی ازاعضای خانوادشون اطلاع بدین بیان؟
مجید-کسی وندارن
یدونه خواهرشون که خارج ازکشوره
دکتر-پس لطفن بیایین برای انجام کاراشون
دوساعت بعد:
مجید-همه ی کاراش کردم
رفتم شرکت تا اونجا به دوستاش جریان وبگم
رفتم شرکتش
منشی:بفرمایید
مجید-مدریر عامل شرکتتون وباید ببینم!
منشی-اسمتون؟
مجید-رضوی هستم بگید ازطرف تبسم اومدم
منشی-رفتم دفتر مدیر عامل
سلام اقا
امیر-چیشده
منشی-یه اقایی به اسم رضوی اومدن گفتن ازطرف خانم کریمی اومدن
امیر-بگو بیاد تو
مجید-رفتم تو
امیر-سلام بفرمایید
چیزی شده اقای رضوی؟
مجید-سلام
امروز تبسم گفت باید ببینمش
رفتم به جایی که
گفته بود
بحثمون شد داشتیم حرف میزدیم که یهو یچی خورد
دهنش کف کرده بود
افتاد زمین ،رسوندمش بیمارستان
ولی خیلی دیر شده بود
خیلی دیر
تموم کرده بود
امیر-ضربان قلبم بالا رفت
من هیچوقت به تبسم اعتراف نکردم ولی عاشقش بودم
تمام خاطرتای که داشتم باهاش تویه لحضه اومد جلو چشم
شاید تومحل کار رئیسم بود ولی بیرون ازشرکت رفیقم بود
اون آدم بدی نبود فقط دلش شکسته بود؛ماحتی باهم رابطه ی جن*سی هم داشتیم قرارا بود بین خودمون بمونه چون هردو مس*ت بودیم نفهمیدیم چیکارکردیم.....
--------------------------------------------------------------------------------------------------
مجید-وی یه لحضه کل خاطرتم اومد جلو چشم
ازهمون باراولی که توکنسرتم دیدمش
روزایی که باهم میرفتیم کافه
اون غم توچشاش
اون بغضی که داشت ماجرا رو برام تعریف میکرد
همش تقصیر منه اگه من اون روز درست رانندگی میکردم
اگه باهاش درست حرف میزدم
الان پارچه سفید روش نبود
دکتر-اقا
شما په نسبتی باهاشون داشتینی؟
مجید-من یکی ازدوستانشوون بودم
دکتر-میتونید به یکی ازاعضای خانوادشون اطلاع بدین بیان؟
مجید-کسی وندارن
یدونه خواهرشون که خارج ازکشوره
دکتر-پس لطفن بیایین برای انجام کاراشون
دوساعت بعد:
مجید-همه ی کاراش کردم
رفتم شرکت تا اونجا به دوستاش جریان وبگم
رفتم شرکتش
منشی:بفرمایید
مجید-مدریر عامل شرکتتون وباید ببینم!
منشی-اسمتون؟
مجید-رضوی هستم بگید ازطرف تبسم اومدم
منشی-رفتم دفتر مدیر عامل
سلام اقا
امیر-چیشده
منشی-یه اقایی به اسم رضوی اومدن گفتن ازطرف خانم کریمی اومدن
امیر-بگو بیاد تو
مجید-رفتم تو
امیر-سلام بفرمایید
چیزی شده اقای رضوی؟
مجید-سلام
امروز تبسم گفت باید ببینمش
رفتم به جایی که
گفته بود
بحثمون شد داشتیم حرف میزدیم که یهو یچی خورد
دهنش کف کرده بود
افتاد زمین ،رسوندمش بیمارستان
ولی خیلی دیر شده بود
خیلی دیر
تموم کرده بود
امیر-ضربان قلبم بالا رفت
من هیچوقت به تبسم اعتراف نکردم ولی عاشقش بودم
تمام خاطرتای که داشتم باهاش تویه لحضه اومد جلو چشم
شاید تومحل کار رئیسم بود ولی بیرون ازشرکت رفیقم بود
اون آدم بدی نبود فقط دلش شکسته بود؛ماحتی باهم رابطه ی جن*سی هم داشتیم قرارا بود بین خودمون بمونه چون هردو مس*ت بودیم نفهمیدیم چیکارکردیم.....
--------------------------------------------------------------------------------------------------
۳.۰k
۲۳ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.