فن فیک مایکی پارت ۲۳
ویو مایکی:
ساعت تقریبا۱۰ صب بود فقط نیم ساعت خوابیده بودم اصلا حال بلند شدن نداشتم ولی بزور از رو تخت غلت زدم که یهو افتادم پایین سرم کوبید به زمین
مایکی:اخخخخ(اروم)خو دیگه تنبلی بسه
بزور از رو زمین بلند شدم بعد دوباره افتادم رو زمین
مایکی:نه ناموسا حال ندارم بلند شم خداااااااا
بعد ربع ساعت بلاخره موفق شدم بلند شممممم و از در رفتم بیرون که یهو یاد ا/ت افتادم داشتم میرفتم سمت اتاق ا/ت که دیدم سنجو و اما دارن از اتاق ا/ت میان بیرون
اما:عه...صب بخیر داداششش
سنجو:صبح بخیر
مایکی:سلام
اما:...چرا توی چشمات قرمزه رگاش زده بیرون
مایکی:ها؟کی؟من؟
اما:ها تو اره
مایکی:حالا ولش...ا/ت کجاست؟
سنجو:هنوز خوابه
مایکی:اها...میرم بیدارش کنم شما برین
اما:باوشه
رفتم تو اتاق دیدم که ا/ت رو تخت خوابیده خواستم بیدارش کنم بعد یه جوری خوابیده بود انگار که تازه خواب رفته بود بعد رفتم از پشت بغلش کردم تا وقتی که بیدار بشه
نیم ساعت بعد ویو ا/ت:
اروم چشمام رو باز کردم نور خورشید از توی پنجره داشت میزد تو چشمم و خواستم غلت بخورم که احساس کردم یکی پشته سرم رو برگردوندم دیدم مایکیه
ا/ت:یا کاکوچوی اعظممم(داد و همچنان سرخ😂)
چند ثانیه بعد مایکی هم چشماشو باز کرد
مایکی:عه صبح بخیر ملکم
ا/ت:...
بعد مایکی ولم کرد و گفت
مایکی:حالا بیا پایین صبحونه بخوریم
ا/ت:نمیخواممم بزار بخوابممممم
مایکی:الان ساعت ۱۱ و هست دیگه چه خوابی
ا/ت:کسی الان صبحونه نمیخوره خوووو
مایکی:ولی ما میخوریم
ا/ت:اها باشه شما بخورین من میخوابم
مایکی:خب نمیخوریم فقط پاشو
ا/ت:نموخواممممم فقط الان خواب میخواممممم
ویو نویسنده:
مایکی سریع ا/ت رو پرنسسی بغل کرد و از در خارج شد
ا/ت:هعییی بزارم زمینننن
مایکی:خودت گفتی حال نداری پس منم بلندت کردم
ا/ت:...
باز هم ویو ا/ت:
تا پایین که رفتیم دیدیم همه دور یه میز جمع شدن بعد تا اونا مارو دیدن همه کپ کردن ران که آبی که داشت میخورد پرید تو گلوش ریندو هم قاشقی که داشت میزاشت تو دهنش از دستش افتاد کاکوچو هم که مثل جغد داشت نگاه میکرد سنجو و اما هم جوری نگامون میکردن که انگار داشتن انیمه هنتای میدیدن و تا سانزو مارو دید از پشت با صندلی افتاد رو زمین و
بعد منم تا این وضع رو دیدم سریع از بغل مایکی اومدم پایین
ا/ت:عاممم...صبح بخیر
کل بچه ها:...
عمارت:...
کره زمین:...
ا/ت:خو انگار همتون لال شدین
اما:هععععععع ت با داداش منننن
ا/ت:عه صبحونه چی داریمممممم(در تلاش برای پیچوندن😐😂)
خو دیگه دستم شکست نا پارت بعد باییی
ساعت تقریبا۱۰ صب بود فقط نیم ساعت خوابیده بودم اصلا حال بلند شدن نداشتم ولی بزور از رو تخت غلت زدم که یهو افتادم پایین سرم کوبید به زمین
مایکی:اخخخخ(اروم)خو دیگه تنبلی بسه
بزور از رو زمین بلند شدم بعد دوباره افتادم رو زمین
مایکی:نه ناموسا حال ندارم بلند شم خداااااااا
بعد ربع ساعت بلاخره موفق شدم بلند شممممم و از در رفتم بیرون که یهو یاد ا/ت افتادم داشتم میرفتم سمت اتاق ا/ت که دیدم سنجو و اما دارن از اتاق ا/ت میان بیرون
اما:عه...صب بخیر داداششش
سنجو:صبح بخیر
مایکی:سلام
اما:...چرا توی چشمات قرمزه رگاش زده بیرون
مایکی:ها؟کی؟من؟
اما:ها تو اره
مایکی:حالا ولش...ا/ت کجاست؟
سنجو:هنوز خوابه
مایکی:اها...میرم بیدارش کنم شما برین
اما:باوشه
رفتم تو اتاق دیدم که ا/ت رو تخت خوابیده خواستم بیدارش کنم بعد یه جوری خوابیده بود انگار که تازه خواب رفته بود بعد رفتم از پشت بغلش کردم تا وقتی که بیدار بشه
نیم ساعت بعد ویو ا/ت:
اروم چشمام رو باز کردم نور خورشید از توی پنجره داشت میزد تو چشمم و خواستم غلت بخورم که احساس کردم یکی پشته سرم رو برگردوندم دیدم مایکیه
ا/ت:یا کاکوچوی اعظممم(داد و همچنان سرخ😂)
چند ثانیه بعد مایکی هم چشماشو باز کرد
مایکی:عه صبح بخیر ملکم
ا/ت:...
بعد مایکی ولم کرد و گفت
مایکی:حالا بیا پایین صبحونه بخوریم
ا/ت:نمیخواممم بزار بخوابممممم
مایکی:الان ساعت ۱۱ و هست دیگه چه خوابی
ا/ت:کسی الان صبحونه نمیخوره خوووو
مایکی:ولی ما میخوریم
ا/ت:اها باشه شما بخورین من میخوابم
مایکی:خب نمیخوریم فقط پاشو
ا/ت:نموخواممممم فقط الان خواب میخواممممم
ویو نویسنده:
مایکی سریع ا/ت رو پرنسسی بغل کرد و از در خارج شد
ا/ت:هعییی بزارم زمینننن
مایکی:خودت گفتی حال نداری پس منم بلندت کردم
ا/ت:...
باز هم ویو ا/ت:
تا پایین که رفتیم دیدیم همه دور یه میز جمع شدن بعد تا اونا مارو دیدن همه کپ کردن ران که آبی که داشت میخورد پرید تو گلوش ریندو هم قاشقی که داشت میزاشت تو دهنش از دستش افتاد کاکوچو هم که مثل جغد داشت نگاه میکرد سنجو و اما هم جوری نگامون میکردن که انگار داشتن انیمه هنتای میدیدن و تا سانزو مارو دید از پشت با صندلی افتاد رو زمین و
بعد منم تا این وضع رو دیدم سریع از بغل مایکی اومدم پایین
ا/ت:عاممم...صبح بخیر
کل بچه ها:...
عمارت:...
کره زمین:...
ا/ت:خو انگار همتون لال شدین
اما:هععععععع ت با داداش منننن
ا/ت:عه صبحونه چی داریمممممم(در تلاش برای پیچوندن😐😂)
خو دیگه دستم شکست نا پارت بعد باییی
۷.۱k
۰۹ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.