ziha::
ziha::
فصل دوم...پارت سی و پنجم
الیزا؛از خونه پیرمرد همسایه بیرون اومدم و رفتم خونه شاردن تا وسایلم رو جمع کنم:
ش:چیشده؟چرا انقدر عجله داری؟
ا:دارم میرم
ش:کجا؟
ا:کره
ش:کره؟چرا؟
ا:جیمین نیست،همه جا رو گشتم میخوام برم شاید اونجا باشه
الیزا داشت از در میرفت بیرون که شاردن دستش رو گرفت:
ش:نرو
ا:جیمین رفته میفهمی؟
ش:جیمین جیمین همش جیمین،اون بهت اسیب زد تورو نادیده گرفت چرا ولش نمیکنی؟
ا:چون عاشقشم،از اول بودم.نکنه تو از رفتن جیمین خبر داشتی؟
شاردن بعد از مکث کوتاهی ادامه داد:
ش:اره خودش بهم گفت
ا:چرا بهم نگفتی؟اگه زودتر گفته بودی میرفتم دنبالش و الان میدونستم کجاست و نمیذاشتم بره.
ش:ببینم پس من چی؟تو منو فقط بازی دادی؟
ا:من معذرت میخوام شاردن،وقتی با من بدرفتاری میکرد فکر کردم ازش متنفرم و تورو دوست دارم اما مهربونیاش و خوش اخلاقیش بیشتر از بدرفتاریشه اون یه ادم معمولی برام نیست ک بود و نبودش برام فرقی نداشته باشه اون یه دختر خجالتی و کم اعتماد به نفس رو به یه دختر قوی تبدیل کرد جیمین زندگی منو عوض کرد من بدون اون نمیتونم متاسفم شاردن
الیزا خونه شاردن رو ترک کرد و شاردن در سکوت نشست و خواست که دیگه به الیزا فکر نکنه.
الیزا؛ به کره که رسیدم گوشیم رو روشن کردم که دیدم جان پیام داده:
جان:الیزا امروز دانشگاه یه متن پیام تسلیت گذاشته بود،برای مادر جیمین،الیزا، مادرش فوت شده.
با این خبر تعجب کردم و خشکم زد و جواب جان رو دادم:
الیزا:باشه جان مرسی که بهم گفتی
بعد تاکسی گرفتم و به هتلی که توی سئول رفته بودم،رفتم و از مسئول پذیرش اونجا پرسیدم.:
ا:ببخشید من چند ماه پیش،تابستون بود که اومدم اینجا،همراهم که با من بود، اینجا اومده؟ببینید این عکسشه.
*:اها بله شناختمتون،نه ایشون اینجا نیومدن.
الیزا؛
وقتی برای تعطیلات به کره اومده بودم فقط توی هتل بودم ادرس خونه بوسان رو نداشتم به کوچه ها و خیابون هایی که با جیمین قدم میزدیم،رفتم به رستورانی که شام خورده بودیم به مغازه ای که کلاه کپ براش خریده بودم به تمام مکان هایی که باهم رفته بودیم و عکس انداخته بودیم،سراغش رو گرفتم و عکسش رو نشون دادم و همه گقتن از اون موقع به بعد ندیدنش،دیگه نمیدونستم چیکار کنم و کجا باید برم...
فصل دوم...پارت سی و پنجم
الیزا؛از خونه پیرمرد همسایه بیرون اومدم و رفتم خونه شاردن تا وسایلم رو جمع کنم:
ش:چیشده؟چرا انقدر عجله داری؟
ا:دارم میرم
ش:کجا؟
ا:کره
ش:کره؟چرا؟
ا:جیمین نیست،همه جا رو گشتم میخوام برم شاید اونجا باشه
الیزا داشت از در میرفت بیرون که شاردن دستش رو گرفت:
ش:نرو
ا:جیمین رفته میفهمی؟
ش:جیمین جیمین همش جیمین،اون بهت اسیب زد تورو نادیده گرفت چرا ولش نمیکنی؟
ا:چون عاشقشم،از اول بودم.نکنه تو از رفتن جیمین خبر داشتی؟
شاردن بعد از مکث کوتاهی ادامه داد:
ش:اره خودش بهم گفت
ا:چرا بهم نگفتی؟اگه زودتر گفته بودی میرفتم دنبالش و الان میدونستم کجاست و نمیذاشتم بره.
ش:ببینم پس من چی؟تو منو فقط بازی دادی؟
ا:من معذرت میخوام شاردن،وقتی با من بدرفتاری میکرد فکر کردم ازش متنفرم و تورو دوست دارم اما مهربونیاش و خوش اخلاقیش بیشتر از بدرفتاریشه اون یه ادم معمولی برام نیست ک بود و نبودش برام فرقی نداشته باشه اون یه دختر خجالتی و کم اعتماد به نفس رو به یه دختر قوی تبدیل کرد جیمین زندگی منو عوض کرد من بدون اون نمیتونم متاسفم شاردن
الیزا خونه شاردن رو ترک کرد و شاردن در سکوت نشست و خواست که دیگه به الیزا فکر نکنه.
الیزا؛ به کره که رسیدم گوشیم رو روشن کردم که دیدم جان پیام داده:
جان:الیزا امروز دانشگاه یه متن پیام تسلیت گذاشته بود،برای مادر جیمین،الیزا، مادرش فوت شده.
با این خبر تعجب کردم و خشکم زد و جواب جان رو دادم:
الیزا:باشه جان مرسی که بهم گفتی
بعد تاکسی گرفتم و به هتلی که توی سئول رفته بودم،رفتم و از مسئول پذیرش اونجا پرسیدم.:
ا:ببخشید من چند ماه پیش،تابستون بود که اومدم اینجا،همراهم که با من بود، اینجا اومده؟ببینید این عکسشه.
*:اها بله شناختمتون،نه ایشون اینجا نیومدن.
الیزا؛
وقتی برای تعطیلات به کره اومده بودم فقط توی هتل بودم ادرس خونه بوسان رو نداشتم به کوچه ها و خیابون هایی که با جیمین قدم میزدیم،رفتم به رستورانی که شام خورده بودیم به مغازه ای که کلاه کپ براش خریده بودم به تمام مکان هایی که باهم رفته بودیم و عکس انداخته بودیم،سراغش رو گرفتم و عکسش رو نشون دادم و همه گقتن از اون موقع به بعد ندیدنش،دیگه نمیدونستم چیکار کنم و کجا باید برم...
۷.۸k
۱۲ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.