یک گل برای هفت پروانه پارت3
با اینکه کامنت نرسید ولی 10 لایک زیاد بود پس دیگه شرط نمیزارم
شب:
ویو کوک
ته رو دیدم که رفت پایین منم به یه بهونه ای رفتم و همه چون تو اتاق هاشون بودن هیچی نفهمیدن
توی پارک:
ته: کوک... چرا اینقدر به هلن نزدیک میشی؟
کوک: به تو چه
ته: کوک نکنه؟
کوک: چی نکنه؟
ته: بهش حسی داری؟
کوک: نمیدونم متمعن نیستم ولی... توچی؟
ته: اره عاشقشم و قراره باهاش ازدواج کنم
کوک با پوزخند: به همین خیال باش
ته: خیلی نزدیکش نگو داداش... چون ممکنه رابطمون بهم بخوره
و ته رفت
باورم نمیشه اونم؟ حالا چیکار کنم؟ مهم نیست اون نمیتونه هلن رو از من بگیره
رفت بالا (خونه)
ویوی نصف شب
از زبون کوک
هلن غرق خواب بود رفتم متمعن بشم رفتم جلوش و دستم تکون دادم دیدم هیچی نه میگه نه چیزی با قدم های بزرگ ولی بی صدا رفتم پشتش و روی تختش نشستم پتوش رو روی خودمم
دادم و اروم اروم دستمو دور کمرش و سرمو روی سرش گذاشتم بوسه ارومی روی گونش زدم و خوابیدم
ویو صبح
از زبان هلن
بیدار شدم ولی چشمام هنوز بسته بود حس کردم یکی سرش روی شکممه بیدار شدم دیدم کوکه
بیدارش کردم گفتم: کوک اخه چرا بغرمی؟ با این هیکلت
میترسی داش؟ والا من باید ازت بترسم
کوک: خببببب... اره یخ فیلم دیدم به اسم از پلیدی حرف نزن(برید ببینید خیلی ترسناکه بد جور) بعدم اومدم پیشت
هلن: پسر تو اخر منو میکشی
کوک: ول کن بگیر بخواب
ته از پشت در: بچه هاااااااا
هلن کوکو انداخت پایین
هلن: بله
کوک: ای ملاجم
ته: اوووو.... بیاین صبحانه
کوک و هلن: باشهههه
ته رفت و بعدش کوک و هلن
رفتن سر میز
سر میز:
نامی: بچه ها امروز به یه مهمونی خانوادگی دعوتیم
جیهوپ: چجور مهمونی؟
نامی: مامان بابا های ما خونه مامان بابای کوک دعوتن البته بگم با خواهر برادرا راستی هلن مامان کوک گفت اگر میشه مامان باباتو بیار
هلن: نه نمیشه اونا ایرانن(بچه ها یادم رفت بگم در اون حد هلن تایلندی نیست حالااااااا یعنی مامان بابای هلن تایلندی هستش این طوری اک؟)
نامی: اکی
ویو شب:
از زبان کوک:
فهمیدم اون دختر خاله هرزمم
اونجاس ولی چه میشه کرد اون حتی دختر خاله تنی منم نیست چطور؟ عوف ولش
دم در
ویو هلن
اون لیایه(دختر خاله کوک) بیشور درو باز کرد همه اعضا رفتن تو من و کوک اخری بودم من پشت کوک بودم رسید به کوک لیا سریع رفت بغلش و میخواست لپ کوک رو ببوسه که کوک پسش زد
لیا: عشقم تو اتاق میبینمت
لیا میخواست درو روم ببنده که پامو کردم لاش و بازش کردم
لیا: تو جایی تو خونه من نداری
هلن: خونه تو نه
لیا: پ خونه تو؟
هلن: خونه کوک
(اینجا اعضا فال گوش وایسادن این دوتا نمیدونن)
لیا: اسم عشق منو میار
هلن: عشقت؟
لیا: باورم نمیشه... هم با ایزد رابطه داری و هم خودتو به مردا مخصوصا بابام(بابای کوک) با اینکه میدونی زن داره میچسبونی؟
هلن: بابای کوک
لیا: اسم شوگر ددیتو به من یاد نده
هلن: حرف ده...
کوک با داد: لیا چی زر زدی؟
یکی زد تو دهن لیا
کوک: بفهم اسم کی هرزس هرزه خانم
کوک بازوی لیا رو گرفت و برد پیش همه
کوک با داد جلوی همه(منظور مادر پدر های اعضا و خواهر برادر هاشون هست): بابا میدونی این دختر که کلی لیلی به لالاش میزاری چه لقبی بهت داده؟
هلن اروم: کوک اروم باش چیزی...
کوک: هلن تو قربانی این قضیه هستی ساکت
بابای کوک: چی؟
کوک: این به تو میگه شوگر ددی هلن هستی
بابای کوک بلند شد و دست لیا رو گرفت برد دیگه معلوم نشد چی شد😁
شب:
ویو کوک
ته رو دیدم که رفت پایین منم به یه بهونه ای رفتم و همه چون تو اتاق هاشون بودن هیچی نفهمیدن
توی پارک:
ته: کوک... چرا اینقدر به هلن نزدیک میشی؟
کوک: به تو چه
ته: کوک نکنه؟
کوک: چی نکنه؟
ته: بهش حسی داری؟
کوک: نمیدونم متمعن نیستم ولی... توچی؟
ته: اره عاشقشم و قراره باهاش ازدواج کنم
کوک با پوزخند: به همین خیال باش
ته: خیلی نزدیکش نگو داداش... چون ممکنه رابطمون بهم بخوره
و ته رفت
باورم نمیشه اونم؟ حالا چیکار کنم؟ مهم نیست اون نمیتونه هلن رو از من بگیره
رفت بالا (خونه)
ویوی نصف شب
از زبون کوک
هلن غرق خواب بود رفتم متمعن بشم رفتم جلوش و دستم تکون دادم دیدم هیچی نه میگه نه چیزی با قدم های بزرگ ولی بی صدا رفتم پشتش و روی تختش نشستم پتوش رو روی خودمم
دادم و اروم اروم دستمو دور کمرش و سرمو روی سرش گذاشتم بوسه ارومی روی گونش زدم و خوابیدم
ویو صبح
از زبان هلن
بیدار شدم ولی چشمام هنوز بسته بود حس کردم یکی سرش روی شکممه بیدار شدم دیدم کوکه
بیدارش کردم گفتم: کوک اخه چرا بغرمی؟ با این هیکلت
میترسی داش؟ والا من باید ازت بترسم
کوک: خببببب... اره یخ فیلم دیدم به اسم از پلیدی حرف نزن(برید ببینید خیلی ترسناکه بد جور) بعدم اومدم پیشت
هلن: پسر تو اخر منو میکشی
کوک: ول کن بگیر بخواب
ته از پشت در: بچه هاااااااا
هلن کوکو انداخت پایین
هلن: بله
کوک: ای ملاجم
ته: اوووو.... بیاین صبحانه
کوک و هلن: باشهههه
ته رفت و بعدش کوک و هلن
رفتن سر میز
سر میز:
نامی: بچه ها امروز به یه مهمونی خانوادگی دعوتیم
جیهوپ: چجور مهمونی؟
نامی: مامان بابا های ما خونه مامان بابای کوک دعوتن البته بگم با خواهر برادرا راستی هلن مامان کوک گفت اگر میشه مامان باباتو بیار
هلن: نه نمیشه اونا ایرانن(بچه ها یادم رفت بگم در اون حد هلن تایلندی نیست حالااااااا یعنی مامان بابای هلن تایلندی هستش این طوری اک؟)
نامی: اکی
ویو شب:
از زبان کوک:
فهمیدم اون دختر خاله هرزمم
اونجاس ولی چه میشه کرد اون حتی دختر خاله تنی منم نیست چطور؟ عوف ولش
دم در
ویو هلن
اون لیایه(دختر خاله کوک) بیشور درو باز کرد همه اعضا رفتن تو من و کوک اخری بودم من پشت کوک بودم رسید به کوک لیا سریع رفت بغلش و میخواست لپ کوک رو ببوسه که کوک پسش زد
لیا: عشقم تو اتاق میبینمت
لیا میخواست درو روم ببنده که پامو کردم لاش و بازش کردم
لیا: تو جایی تو خونه من نداری
هلن: خونه تو نه
لیا: پ خونه تو؟
هلن: خونه کوک
(اینجا اعضا فال گوش وایسادن این دوتا نمیدونن)
لیا: اسم عشق منو میار
هلن: عشقت؟
لیا: باورم نمیشه... هم با ایزد رابطه داری و هم خودتو به مردا مخصوصا بابام(بابای کوک) با اینکه میدونی زن داره میچسبونی؟
هلن: بابای کوک
لیا: اسم شوگر ددیتو به من یاد نده
هلن: حرف ده...
کوک با داد: لیا چی زر زدی؟
یکی زد تو دهن لیا
کوک: بفهم اسم کی هرزس هرزه خانم
کوک بازوی لیا رو گرفت و برد پیش همه
کوک با داد جلوی همه(منظور مادر پدر های اعضا و خواهر برادر هاشون هست): بابا میدونی این دختر که کلی لیلی به لالاش میزاری چه لقبی بهت داده؟
هلن اروم: کوک اروم باش چیزی...
کوک: هلن تو قربانی این قضیه هستی ساکت
بابای کوک: چی؟
کوک: این به تو میگه شوگر ددی هلن هستی
بابای کوک بلند شد و دست لیا رو گرفت برد دیگه معلوم نشد چی شد😁
۸.۷k
۰۷ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.