دو پارتی هیونجین:) p1
وقتی بهت خیانت میکنه و بعد پشیمون میشه💫
به ساعت روی دیوار نگاهی انداختی که ساعت 10 شب رو نشون می داد و هنوز خبری از هیونجین نشده بود. تصمیم گرفتی خودتو با فیلم دیدن مشغول کنی تا هیونجین برگرده.
اما ساعت 2 شب شد و باز هم خبری ازش نبود. نگران بودی و فقط برای اطمینان به بنگ چان زنگ زدی. بعد از چندین بوق ممتد جوابتو داد و گفت: الو بفرمایید.
گفتی: چان منم ا/ت
چان خنده ای از پشت تلفن کرد و گفت: اوه ا/ت یه لحظه نشناختم. ببینم چی شده الان بهم زنگ زدی؟
گفتی: چان هنوز کمپانی؟
چان گفت: اوه آره چطور؟
با نگرانی گفتی: هیونجین اونجاست؟
چان گفت: اون ساعت 11 رفت بار. گفت با تو میره. مگه بهت نگفته؟
از حرفی که شنیده بودی شوکه شدی. اون پنهان کاری کرده بود؟
سعی کردی خیلی سریع مکالمه رو تموم کنی پس گفتی :اوه منم باید برم چان. ممنون که گفتی.
چان خواست چیزی بگه که با شنیدن صدای بوق های ممتد گوشی ساکت شد.
به سرعت به سمت اتاق مشترک خودت و هیونجین رفتی و هودی مشکی و شلوار کارگو مشکیتو پوشیدی و کلاهی روی سرت گذاشتی و با نگرانی به سمت ماشین پارکینگ رفتی و با دیدن جای پارک خالی ماشین کناریت ب خودت گفتی: پس هیونجین کدوم بار رفته؟
به یاد آوردی که همیشه هیونجین به یه بار خیلی باکلاس و شیک میره.
لوکیشن رو پیدا کردی و با سرعت به سمت بار رفتی. توی ماشین با افکارت کلنجار می رفتی. نکنه داره بهت خیانت می کنه؟ با به یاد آوردن همچین چیزی فحشی به خودت دادی. قطعا دلیل خوبی داشت برای نگفتنش به تو.
از ماشین پیاده شدی و ماشین رو قفل کردی و بعداز اینکه مطمئن شدی ماشین قفل شده. وارد بار شدی.
همینکه وارد بار شدی صدای آزار دهنده موسیقی و بوی الکل و سیگار حالتو به هم زد.
نگاه های آزار دهنده افراد رو روی خودت احساس می کردی. اما سعی می کردی نادیده بگیری و به دنبال هیونجین بگردی و زود برگردی به خونه و ادامه فیلمت رو با هیون ببینی.
در حال پیدا کردن هیونجین بودی که مردی نظرت رو جلب کرد. بهش نزدیک شدی که با دیدن صحنه ی مقابلت یخ کردی. اون هیونجین بود در حالی که دختری روی پاهاش نشسته بود و با ولع داشتن لب های هم رو می بوسیدن.
بغضی کردی و به سرعت از اون بار لعنتی خارج شدی. با دست های لرزونت ماشین رو باز کردی و داخلش نشستی و شروع به گریه کردی.
به خودت لعنت می فرستادی که چرا باهاش قرار گذاشتی که بعدا اینجوری بشه؟ یعنی تو براش کافی نبودی؟
بعد از چندین دقیقه تصمیم گرفتی به خونه برگردی.
قطعا دیگه هیچ حسی بین تو و هیونجین نبود پس باید از پیشش می رفتی.
به ساعت روی دیوار نگاهی انداختی که ساعت 10 شب رو نشون می داد و هنوز خبری از هیونجین نشده بود. تصمیم گرفتی خودتو با فیلم دیدن مشغول کنی تا هیونجین برگرده.
اما ساعت 2 شب شد و باز هم خبری ازش نبود. نگران بودی و فقط برای اطمینان به بنگ چان زنگ زدی. بعد از چندین بوق ممتد جوابتو داد و گفت: الو بفرمایید.
گفتی: چان منم ا/ت
چان خنده ای از پشت تلفن کرد و گفت: اوه ا/ت یه لحظه نشناختم. ببینم چی شده الان بهم زنگ زدی؟
گفتی: چان هنوز کمپانی؟
چان گفت: اوه آره چطور؟
با نگرانی گفتی: هیونجین اونجاست؟
چان گفت: اون ساعت 11 رفت بار. گفت با تو میره. مگه بهت نگفته؟
از حرفی که شنیده بودی شوکه شدی. اون پنهان کاری کرده بود؟
سعی کردی خیلی سریع مکالمه رو تموم کنی پس گفتی :اوه منم باید برم چان. ممنون که گفتی.
چان خواست چیزی بگه که با شنیدن صدای بوق های ممتد گوشی ساکت شد.
به سرعت به سمت اتاق مشترک خودت و هیونجین رفتی و هودی مشکی و شلوار کارگو مشکیتو پوشیدی و کلاهی روی سرت گذاشتی و با نگرانی به سمت ماشین پارکینگ رفتی و با دیدن جای پارک خالی ماشین کناریت ب خودت گفتی: پس هیونجین کدوم بار رفته؟
به یاد آوردی که همیشه هیونجین به یه بار خیلی باکلاس و شیک میره.
لوکیشن رو پیدا کردی و با سرعت به سمت بار رفتی. توی ماشین با افکارت کلنجار می رفتی. نکنه داره بهت خیانت می کنه؟ با به یاد آوردن همچین چیزی فحشی به خودت دادی. قطعا دلیل خوبی داشت برای نگفتنش به تو.
از ماشین پیاده شدی و ماشین رو قفل کردی و بعداز اینکه مطمئن شدی ماشین قفل شده. وارد بار شدی.
همینکه وارد بار شدی صدای آزار دهنده موسیقی و بوی الکل و سیگار حالتو به هم زد.
نگاه های آزار دهنده افراد رو روی خودت احساس می کردی. اما سعی می کردی نادیده بگیری و به دنبال هیونجین بگردی و زود برگردی به خونه و ادامه فیلمت رو با هیون ببینی.
در حال پیدا کردن هیونجین بودی که مردی نظرت رو جلب کرد. بهش نزدیک شدی که با دیدن صحنه ی مقابلت یخ کردی. اون هیونجین بود در حالی که دختری روی پاهاش نشسته بود و با ولع داشتن لب های هم رو می بوسیدن.
بغضی کردی و به سرعت از اون بار لعنتی خارج شدی. با دست های لرزونت ماشین رو باز کردی و داخلش نشستی و شروع به گریه کردی.
به خودت لعنت می فرستادی که چرا باهاش قرار گذاشتی که بعدا اینجوری بشه؟ یعنی تو براش کافی نبودی؟
بعد از چندین دقیقه تصمیم گرفتی به خونه برگردی.
قطعا دیگه هیچ حسی بین تو و هیونجین نبود پس باید از پیشش می رفتی.
۲۱.۳k
۱۵ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.