Part4
Part4
عشق اجاره ای
کوک: دختره دستشو آورد جلو و دستم از دستش کشید و منو هل داد و گفت:...
سلنا: دستمو از دستش کشیدم و بعد گفتم: دستتو به من نزن پسره ی کثیف تو اصن میدونی با ابروی من چیکارکردی ازت متنفرم میخوام بری گمشییییی
کوک: وقتی اون حرفو زد خیلی ناراحت شدم و بعد رفتم
*حالا میریم سر همون کافه (فلش بک تموم شد)*
سلینا: رفتیم سر میز کوک و پدرش
جانی: به به سلام به دوست قدیمی خودم معرفی میکنم دخترم سلینا
سونگ هو: سلام جانی خله چه دختره زیبایی داری اینم پسره منه کوک
جانی: به خوش بختم
کوک: من هم
سلینا: میخواستم بالا بیارم اصلا حالم خوب نبود
جانی: خب شما دو نفر برید روی اون میز بشینید منو سونگ هو هم میریم روی یک میز میشینیم
کوک:(مغز کوک همون موقع: هم نامهربونه هم عافت جونه هم دوری گرونه هم قدرم ندونه ندونه ندونهههههه) در کل که خیلی خوشحال بود
سلنا:(مغز سلینا همون موقع: ریدم من توی این وضع) آخه بابا جان این چه چیزی بود گفتی عصبانی شدم و گفتم: بابا من کار دارم میرم
جانی: یعنی چی کار دارم نه خیر هیچجا نمیری همینجا هستی
سلینا: اخه بابا...
جانی: اخه نداریم
سلینا: بعد از اینکه بابام اینو گفت با سونگ هو رفتن روی یک میز نشستن منو کوک هم مجبور بودیم روی یک میز بشینیم و همین کارم کردیم
*۳دقیقه بعد*
کوک: سکوت سنگینی بینمون بود میخواستم این سکوتو بشکونم پس گفتم: خب چخبر
ولی سلینا جواب نداد
سلینا: نه بهش نگاه میکردم نه صحبت همینجوری پیش میرفت که یهو گفت: چه خبر
(مغز سلینا به سوال کوک: خبر مردنت)
جوابشو ندادم و به یه ورمم حسابش نکردم
کوک: میخواستم یه خاطره رو تعریف کنم که با هم دربارش صحبت کنیم و یهو یادم اومد اون خاطره رو تعریف کنمو بهش گفتم:...
و منی که همیشه جاهای حساس رمان رو تموم میکنم💔😔😂
۱۰ لایک بشه پارت پنجم گذاشته و کامنت:اجباری
اگه بخونی کامنت نزاری تا جعمه اینده خبری از پارت بعدی نی
عشق اجاره ای
کوک: دختره دستشو آورد جلو و دستم از دستش کشید و منو هل داد و گفت:...
سلنا: دستمو از دستش کشیدم و بعد گفتم: دستتو به من نزن پسره ی کثیف تو اصن میدونی با ابروی من چیکارکردی ازت متنفرم میخوام بری گمشییییی
کوک: وقتی اون حرفو زد خیلی ناراحت شدم و بعد رفتم
*حالا میریم سر همون کافه (فلش بک تموم شد)*
سلینا: رفتیم سر میز کوک و پدرش
جانی: به به سلام به دوست قدیمی خودم معرفی میکنم دخترم سلینا
سونگ هو: سلام جانی خله چه دختره زیبایی داری اینم پسره منه کوک
جانی: به خوش بختم
کوک: من هم
سلینا: میخواستم بالا بیارم اصلا حالم خوب نبود
جانی: خب شما دو نفر برید روی اون میز بشینید منو سونگ هو هم میریم روی یک میز میشینیم
کوک:(مغز کوک همون موقع: هم نامهربونه هم عافت جونه هم دوری گرونه هم قدرم ندونه ندونه ندونهههههه) در کل که خیلی خوشحال بود
سلنا:(مغز سلینا همون موقع: ریدم من توی این وضع) آخه بابا جان این چه چیزی بود گفتی عصبانی شدم و گفتم: بابا من کار دارم میرم
جانی: یعنی چی کار دارم نه خیر هیچجا نمیری همینجا هستی
سلینا: اخه بابا...
جانی: اخه نداریم
سلینا: بعد از اینکه بابام اینو گفت با سونگ هو رفتن روی یک میز نشستن منو کوک هم مجبور بودیم روی یک میز بشینیم و همین کارم کردیم
*۳دقیقه بعد*
کوک: سکوت سنگینی بینمون بود میخواستم این سکوتو بشکونم پس گفتم: خب چخبر
ولی سلینا جواب نداد
سلینا: نه بهش نگاه میکردم نه صحبت همینجوری پیش میرفت که یهو گفت: چه خبر
(مغز سلینا به سوال کوک: خبر مردنت)
جوابشو ندادم و به یه ورمم حسابش نکردم
کوک: میخواستم یه خاطره رو تعریف کنم که با هم دربارش صحبت کنیم و یهو یادم اومد اون خاطره رو تعریف کنمو بهش گفتم:...
و منی که همیشه جاهای حساس رمان رو تموم میکنم💔😔😂
۱۰ لایک بشه پارت پنجم گذاشته و کامنت:اجباری
اگه بخونی کامنت نزاری تا جعمه اینده خبری از پارت بعدی نی
۴.۱k
۱۷ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.