تکپارتی=آخرین پیام بی صدا
پسرک های داستان ما مثل همیشه تو کافه تریای همیشگی نشسته بودن و با خنده واسه هم خاطرات آشناییشون رو تعریف می کردن
ته جوری به بانی زندگیش زول زده بود که انگار الهه ی زیبایی جلوش نشسته.لبخندش ، چشمای خرگوشی و گردش،لپای کیوت و گردالوش و موهای ابریشمیش همه ی اونا دست به دست داده بودن تا قلب پسرمون رو به تپشچ بندازن و دلیلی بشن که پسرک اولین عشق واقعیش رو پیدا کنه .پسر همینجوری محو کوک بود که با صداش به خودش اومد
کوک.ته ته به حرفام گوش دادی؟(اخم کیوت)
ته آروم نزدیک کوک شد و لپش رو کشید .معلومه که به حرفای بانی کوچولوم گوش می دم
کوک.می خواست جوابش رو بده که گوشیش زنگ خورد درسته اون باباش بود زود جواب داد و با عجله بدوبدو رفت بیرون و پسر داستانمون رو از اون روز به تنهایی مطلق ولش کرد که یهو با صدای آزار دهنده ی گوشیش از خواب بیدار شد . ته ته دوباره داشت اون رویا یا بهتر بگیم کابوس رو می دید و به پیامی که ۲ سال قبل بعد رفتن بانیش واسش فرستاده شده بود زول زده بود
"پیام"
بانی کوچولوم.تهیونگ بابای من سرطان داره و قراره به زودی بمیره و من باید به دختری که می خواد ازدواج کنم ، من متاسفم قول می دم دیگه سر راهت پیدام نشه
درسته اون آخرین حرف بی صدای کوک به تهیونگ بود
☆چطور شد؟خیلی وقته می خواستم بزارمش حوصله نداشتم☆
ته جوری به بانی زندگیش زول زده بود که انگار الهه ی زیبایی جلوش نشسته.لبخندش ، چشمای خرگوشی و گردش،لپای کیوت و گردالوش و موهای ابریشمیش همه ی اونا دست به دست داده بودن تا قلب پسرمون رو به تپشچ بندازن و دلیلی بشن که پسرک اولین عشق واقعیش رو پیدا کنه .پسر همینجوری محو کوک بود که با صداش به خودش اومد
کوک.ته ته به حرفام گوش دادی؟(اخم کیوت)
ته آروم نزدیک کوک شد و لپش رو کشید .معلومه که به حرفای بانی کوچولوم گوش می دم
کوک.می خواست جوابش رو بده که گوشیش زنگ خورد درسته اون باباش بود زود جواب داد و با عجله بدوبدو رفت بیرون و پسر داستانمون رو از اون روز به تنهایی مطلق ولش کرد که یهو با صدای آزار دهنده ی گوشیش از خواب بیدار شد . ته ته دوباره داشت اون رویا یا بهتر بگیم کابوس رو می دید و به پیامی که ۲ سال قبل بعد رفتن بانیش واسش فرستاده شده بود زول زده بود
"پیام"
بانی کوچولوم.تهیونگ بابای من سرطان داره و قراره به زودی بمیره و من باید به دختری که می خواد ازدواج کنم ، من متاسفم قول می دم دیگه سر راهت پیدام نشه
درسته اون آخرین حرف بی صدای کوک به تهیونگ بود
☆چطور شد؟خیلی وقته می خواستم بزارمش حوصله نداشتم☆
۷.۲k
۰۲ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.