𝒃𝒆 𝒎𝒚 𝒎𝒂𝒇𝒊𝒂⁵
𝒃𝒆 𝒎𝒚 𝒎𝒂𝒇𝒊𝒂⁵
بعد از اینکه از اون غذا خورد مثل گشنه ها پریدم و کاسه رو ازش گرفتم و تا آخرش رو خوردم.
کوک:*خنده بلند*تو که گشنت نبود
ات:---
ویو کوک
خیلی دختر کیوتیه اما از ناز کردن و لوس بودنش اصلا خوشم نمیاد یعنی میتونم به یه ملکه تبدیلش کنم؟
ات: آها راستی یه چیزی میخواستی بهم بگی.
کوک: آره...اسمت چیه؟
ات: اسم؟
کوک: آره نمیشنوی.
ات:*چشم غره* من کیم اتم ²⁰ ساله و.... اسم تو چیه؟
کوک: از این به بعد جئون ات هستی.... تو هم میتونی منو کوک صدا کنی.
همین که گفت جئون ات اشک تو چشام جمع شد یاد پدر دومم افتادم کسی که اذیتم میکرد و همش تو انباری زندونیم میکرد ازش متنفر بودم زندگیم رو به گند کشیده بود کسی که تو دادگاه فامیلی اصلیم رو تغییر داد.... داشتم به اینا فکر میکردم که یهو یه قطره اشک از گوشه ی گونم سرازیر شد شروع به گریه کردم.
ویو کوک
سرمو به زمین دوخته بودم داشتم با این واقعیت که دیگه برای منه مواجهش میکردم که صدای هق هقاش رو شنیدم.
چرا داره گریه میکنه چیز بدی گفتم؟
کوک: چته چرا داری گریه میکنی؟
ویو ات
اون لحظه نمیدونستم دارم چیکار میکنم حسی که تا به حال بهم دست پیدا نکرده بود رو حس کردم و همون لحظه پریدم بغلش و افتادیم رو تخت...
کوک: ام... حالت خوبه؟... من... من.
ات:*گریه*
کوک:*دستش رو رو سر ات میکشه*---
بعد چند دقیقه گریه، نفهمیدم چی شد و خوابم برد...
بعد از اینکه از اون غذا خورد مثل گشنه ها پریدم و کاسه رو ازش گرفتم و تا آخرش رو خوردم.
کوک:*خنده بلند*تو که گشنت نبود
ات:---
ویو کوک
خیلی دختر کیوتیه اما از ناز کردن و لوس بودنش اصلا خوشم نمیاد یعنی میتونم به یه ملکه تبدیلش کنم؟
ات: آها راستی یه چیزی میخواستی بهم بگی.
کوک: آره...اسمت چیه؟
ات: اسم؟
کوک: آره نمیشنوی.
ات:*چشم غره* من کیم اتم ²⁰ ساله و.... اسم تو چیه؟
کوک: از این به بعد جئون ات هستی.... تو هم میتونی منو کوک صدا کنی.
همین که گفت جئون ات اشک تو چشام جمع شد یاد پدر دومم افتادم کسی که اذیتم میکرد و همش تو انباری زندونیم میکرد ازش متنفر بودم زندگیم رو به گند کشیده بود کسی که تو دادگاه فامیلی اصلیم رو تغییر داد.... داشتم به اینا فکر میکردم که یهو یه قطره اشک از گوشه ی گونم سرازیر شد شروع به گریه کردم.
ویو کوک
سرمو به زمین دوخته بودم داشتم با این واقعیت که دیگه برای منه مواجهش میکردم که صدای هق هقاش رو شنیدم.
چرا داره گریه میکنه چیز بدی گفتم؟
کوک: چته چرا داری گریه میکنی؟
ویو ات
اون لحظه نمیدونستم دارم چیکار میکنم حسی که تا به حال بهم دست پیدا نکرده بود رو حس کردم و همون لحظه پریدم بغلش و افتادیم رو تخت...
کوک: ام... حالت خوبه؟... من... من.
ات:*گریه*
کوک:*دستش رو رو سر ات میکشه*---
بعد چند دقیقه گریه، نفهمیدم چی شد و خوابم برد...
۱۸.۵k
۰۶ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.