فیک گذشته ی تلخ پارت ٧
هانا : اوف چرا من یک لباس درست و حسابی ندارم آه
مامان هانا : دخترم چیشده یک ساعته داری غرغر می کنی ؟ وای خدای من چرا همه ی لباسات روی زمین پخش شدن ؟!
هانا : وای مامان خوب شد اومدی مامان به نظرت من برای امشب چی بپوشم
مامان هانا : منظورت خونه ی رئیس قبلیت آقای پارک هست ؟
هانا : آره من هیچ لباسی ندارم ( تیکه کلام همه ی دخترا موقع رفتن به مهمونی😉)
مامان هانا : یعنی چی هیچ لباسی ندارم ! پس توی این دوتا کمد بزرگ چیه ؟!
هانا : خب هیچکدومشون مناسب امشب نیست
مامان هانا : بیا من بهت کمک می کنم برای امشب یک لباس خوب پیدا کنی
بالاخره بعد از کلی گشتن تونستم به کمک مامانم یک لباس مناسب برای مهمونی آقای پارک پیدا کنم
یک لباس سفید طرح دار به همراه دامن آبی مدل دار پوشیدم که ترکیب خاصی باهم داشتن و همینطور کفش های اسپرت سفیدم هم پوشیدن راستش خودم هم از این لباس های رسمی خسته شده بودم و دلم می خواست برای یک شب هم که شده لباس غیر رسمی بپوشم پس برای همین این استایل رو انتخاب کردم
ساعت هشت
طبق آدرسی که جیمین برام فرستاده بود رفتم و به خونه ی ویلایی قشنگی رسیدم از ماشینم پیاده شدم و رفتم سمت در زنگ رو زدم که جیمین توی چهار چوب در نمایان شد راستش اصلا انتظار نداشتم که جیمین در رو باز کنه تیپ دختر کشی زده بود هنوزم مثل قدیما جذابه ولی من دیگه گول این کاراش رو نمی خورم
از زبان جیمین رفتم در رو باز کردم که با هانا مواجه شدم راستش دلم برای اون استایل قبلیش تنگ شده بود واقعیتش دلم برای اون هانای قبلی تنگ شده بود اون هانایی که لباس های روشن و اسپرت می پوشید اون هانایی که شوخ طبع بود تنگ شده دلم برای اون لبخندی از ته دلش تنگ شده نمیدونم چم شده فقط می دونم که از کاری که چند سال پیش باهاش کردم خیلی خیلی پشیمونم و می خوام همه چیز رو درست کنم ولی نمی دونم هانا منو می بخشه یا نه یا اصلا دوباره بهم اعتماد میکنه ؟
چند دقیقه بعد
از زبان هانا
مهمونی چند دقیقه ای هست که شروع شده و تقریبا همه ی مهمونا اومده بودن داشتم با چشم دنبال مین جه می گشتم چون توی شرکت فقط با اون بود که دوست بودم به خاطر اتفاقات چند سال پیش خیلی به دیگران بی اعتماد شدم و دوستای کمی دارم
هانا : این دختر کجاست ؟!
خواستم گوشیم رو از توی کیفم در بیارم تا بهش زنگ بزنم که دستم خورد به یکی از شیرینی های روی میز
هانا : آه گندش بزنن
رفتم داخل خونه تا دستم رو بشورم از یکی از خدمتکارا آدرس دستشویی رو پرسیدم و رفتم دستم رو شستم توی راه برگشت بودم که دوتا دختر و پسر رو در حال بوسیدن هم دیدم وقتی از هم جدا شدن تونستم قیافه هاشون رو ببینم باورم نمیشد اونا جیمین و جسیکا بودن ! تا به خودم اومدم دیدم اونا هم متوجه حضور من شدن
اسلاید دو : استایل هانا برای مهمونی آقای پارک ( پدر جیمین )
پارت بعدی رو امشب میزارم لایک و کامنت فراموش نشه
#فیک
#بی_تی_اس
#جیمین
#فیک_بی_تی_اس
#فیک_جیمین
مامان هانا : دخترم چیشده یک ساعته داری غرغر می کنی ؟ وای خدای من چرا همه ی لباسات روی زمین پخش شدن ؟!
هانا : وای مامان خوب شد اومدی مامان به نظرت من برای امشب چی بپوشم
مامان هانا : منظورت خونه ی رئیس قبلیت آقای پارک هست ؟
هانا : آره من هیچ لباسی ندارم ( تیکه کلام همه ی دخترا موقع رفتن به مهمونی😉)
مامان هانا : یعنی چی هیچ لباسی ندارم ! پس توی این دوتا کمد بزرگ چیه ؟!
هانا : خب هیچکدومشون مناسب امشب نیست
مامان هانا : بیا من بهت کمک می کنم برای امشب یک لباس خوب پیدا کنی
بالاخره بعد از کلی گشتن تونستم به کمک مامانم یک لباس مناسب برای مهمونی آقای پارک پیدا کنم
یک لباس سفید طرح دار به همراه دامن آبی مدل دار پوشیدم که ترکیب خاصی باهم داشتن و همینطور کفش های اسپرت سفیدم هم پوشیدن راستش خودم هم از این لباس های رسمی خسته شده بودم و دلم می خواست برای یک شب هم که شده لباس غیر رسمی بپوشم پس برای همین این استایل رو انتخاب کردم
ساعت هشت
طبق آدرسی که جیمین برام فرستاده بود رفتم و به خونه ی ویلایی قشنگی رسیدم از ماشینم پیاده شدم و رفتم سمت در زنگ رو زدم که جیمین توی چهار چوب در نمایان شد راستش اصلا انتظار نداشتم که جیمین در رو باز کنه تیپ دختر کشی زده بود هنوزم مثل قدیما جذابه ولی من دیگه گول این کاراش رو نمی خورم
از زبان جیمین رفتم در رو باز کردم که با هانا مواجه شدم راستش دلم برای اون استایل قبلیش تنگ شده بود واقعیتش دلم برای اون هانای قبلی تنگ شده بود اون هانایی که لباس های روشن و اسپرت می پوشید اون هانایی که شوخ طبع بود تنگ شده دلم برای اون لبخندی از ته دلش تنگ شده نمیدونم چم شده فقط می دونم که از کاری که چند سال پیش باهاش کردم خیلی خیلی پشیمونم و می خوام همه چیز رو درست کنم ولی نمی دونم هانا منو می بخشه یا نه یا اصلا دوباره بهم اعتماد میکنه ؟
چند دقیقه بعد
از زبان هانا
مهمونی چند دقیقه ای هست که شروع شده و تقریبا همه ی مهمونا اومده بودن داشتم با چشم دنبال مین جه می گشتم چون توی شرکت فقط با اون بود که دوست بودم به خاطر اتفاقات چند سال پیش خیلی به دیگران بی اعتماد شدم و دوستای کمی دارم
هانا : این دختر کجاست ؟!
خواستم گوشیم رو از توی کیفم در بیارم تا بهش زنگ بزنم که دستم خورد به یکی از شیرینی های روی میز
هانا : آه گندش بزنن
رفتم داخل خونه تا دستم رو بشورم از یکی از خدمتکارا آدرس دستشویی رو پرسیدم و رفتم دستم رو شستم توی راه برگشت بودم که دوتا دختر و پسر رو در حال بوسیدن هم دیدم وقتی از هم جدا شدن تونستم قیافه هاشون رو ببینم باورم نمیشد اونا جیمین و جسیکا بودن ! تا به خودم اومدم دیدم اونا هم متوجه حضور من شدن
اسلاید دو : استایل هانا برای مهمونی آقای پارک ( پدر جیمین )
پارت بعدی رو امشب میزارم لایک و کامنت فراموش نشه
#فیک
#بی_تی_اس
#جیمین
#فیک_بی_تی_اس
#فیک_جیمین
۴۶.۹k
۱۵ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.