part 146
#part_146
#فرار
همه لبخند زدیمو سلام کردیم کتی جونم نشست و گفت
- خوب راجب چی حرف میزدین ؟؟
نادیا با ذوق گفت
- داشتیم نیکا جونو ارسلانو واسه مهمونی دعوت میکردیم
کتی جون با شادی گفت
- چه خوب ! مامانت باهام حرف زده بود حالا میاین بریم بچه ها ؟؟
من چیزی نگفتم ولی ارسلان گفت
- مثه اینکه ما نمیتونیم بیایم نه نیکا؟
بعدم یه جوری نگام کرد که یعنی درست حرف نزنی خودم زنده به گورت میکنم
منم لبخند ملیح زدمو گفتم :
- من که مشکلی ندارم
لحنمو تغییری ندادم ارسلان که فقط داشت حرص میخورد منم دلم خنک میشد به دردسر بعدش می ارزید اینبار ارسلان واسه اینکه ضایع نشه خونسرد گفت
- پس میریم
کتی جون لبخند زد و موکشفانه منو نگاه کرد خوب حقم داشت خیلی داشتم ارسامو ضایع میکردم به بهونه ی آب خوردن از نگاه تهدید امیز ارسلان گریختم والا یکم دیگه
میموندم درسته قورتم میداد بلهه اینم واسه تو ارسلان جون خوردی دیگه با من درنیفت رفتم تو اشپزخونه یه لیوان اب خوردم و لیوانو گذاشتم رو سینک ظرفشویی اخیشششش جیگرم حال اومدا واقعا تشنم بوده گویا همینکه برگشتم با سر رفتم توسینه ی ارسلان قربون شانسم برم خوبه قبل مرگ اب خوردم قشششنگ گفتم نیکا قبرتو بکن قیافش عین شیطان الرجیم شده اب دهنمو قورت دادم و سعی کردم خونسرد باشم
- چیه ؟؟ چیزی شده ؟
پوزخند عصبی زد و اومد جلو منم مجبوری رفتم عقب و تا دیدم هوا پسه خواستم فرار کنم تند و تیز منو بین خودشو کابینت گیر انداخت و تو فاصله یه سانتی با دندونای کلید شده خیلی اروم ولی با حرص و عصبانیت گفت :
- مگه نگفتم درست نقشتو بازی کن دختره نفهم اینجوری به قولت عمل میکنی ؟؟
اوهو یه چیزیم بدهکار شدم با اینکه ترسیده بودم ولی به ارومی خودش و با خونسردی عجیبی گفتم :
- کسی که این وسط به قولش عمل نکرده من نیستم تویی تو قول و قرار ما نقش بازی کردن جلوی مادرت بود جلوی کتی جون من عروسک تو نیستم
#فرار
همه لبخند زدیمو سلام کردیم کتی جونم نشست و گفت
- خوب راجب چی حرف میزدین ؟؟
نادیا با ذوق گفت
- داشتیم نیکا جونو ارسلانو واسه مهمونی دعوت میکردیم
کتی جون با شادی گفت
- چه خوب ! مامانت باهام حرف زده بود حالا میاین بریم بچه ها ؟؟
من چیزی نگفتم ولی ارسلان گفت
- مثه اینکه ما نمیتونیم بیایم نه نیکا؟
بعدم یه جوری نگام کرد که یعنی درست حرف نزنی خودم زنده به گورت میکنم
منم لبخند ملیح زدمو گفتم :
- من که مشکلی ندارم
لحنمو تغییری ندادم ارسلان که فقط داشت حرص میخورد منم دلم خنک میشد به دردسر بعدش می ارزید اینبار ارسلان واسه اینکه ضایع نشه خونسرد گفت
- پس میریم
کتی جون لبخند زد و موکشفانه منو نگاه کرد خوب حقم داشت خیلی داشتم ارسامو ضایع میکردم به بهونه ی آب خوردن از نگاه تهدید امیز ارسلان گریختم والا یکم دیگه
میموندم درسته قورتم میداد بلهه اینم واسه تو ارسلان جون خوردی دیگه با من درنیفت رفتم تو اشپزخونه یه لیوان اب خوردم و لیوانو گذاشتم رو سینک ظرفشویی اخیشششش جیگرم حال اومدا واقعا تشنم بوده گویا همینکه برگشتم با سر رفتم توسینه ی ارسلان قربون شانسم برم خوبه قبل مرگ اب خوردم قشششنگ گفتم نیکا قبرتو بکن قیافش عین شیطان الرجیم شده اب دهنمو قورت دادم و سعی کردم خونسرد باشم
- چیه ؟؟ چیزی شده ؟
پوزخند عصبی زد و اومد جلو منم مجبوری رفتم عقب و تا دیدم هوا پسه خواستم فرار کنم تند و تیز منو بین خودشو کابینت گیر انداخت و تو فاصله یه سانتی با دندونای کلید شده خیلی اروم ولی با حرص و عصبانیت گفت :
- مگه نگفتم درست نقشتو بازی کن دختره نفهم اینجوری به قولت عمل میکنی ؟؟
اوهو یه چیزیم بدهکار شدم با اینکه ترسیده بودم ولی به ارومی خودش و با خونسردی عجیبی گفتم :
- کسی که این وسط به قولش عمل نکرده من نیستم تویی تو قول و قرار ما نقش بازی کردن جلوی مادرت بود جلوی کتی جون من عروسک تو نیستم
۱.۲k
۳۱ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.