مــو حَنـایی🧡🐿 𝖯︎𝖠︎𝖱︎𝖳︎ 5
#مــو_حَنـایی🧡🐿
#𝖯︎𝖠︎𝖱︎𝖳︎_5
دستم بین موهام میکشیدم و نفس های بلندم خبر از حال بدم داشت
ک م ر م درد میکرد...
در حدی که نمیتونستم بلند شم
هانیه انگار حالم و فهمید که سریع گفت
_یه قرص میارم برات... پاشو یه دوش آب گرم بگیر! حنا...
نگاهش کردم که بغ کرده گفت
_نترسیا
من پیشتم.. درستش میکنیم باشه؟ فقط نباید کسی بفهمه
آب دهنم و قورت دادم
باید درستش میکردیم... باید این گند و جمع میکردیم
وگرنه پدرم منو تیکه تیکه میکرد
قرص و با چند قلپ اب خوردم
_کی بود هانیه؟
شرمنده سر پایین انداخت
_ندیدم... نفهمیدم اصلا!
آخرای شب اومدم دیدم رسما بیهوش شدی
بخدا پلک رو هم نزاشتم از بس استرس داشتم، ولی زنگ زدم به یکی از دوستام
منتظر نگاهش کردم که گفت
_گفتش که سریع بریم پیش یه دکتر زنان... واسه خودش پیش اومده
_ه..هانیه بابام نمیزاره
_فوقش دو سه روز مدرسه رو میپیچونیم...
کمی به خودم اومده بودم، به کمکش بلند شدم تا ت ن م و از این ک ثا فت بشورم
ولی هنوز دو قدم برنداشته بودم که صدای اف اف خونه رو پر کرد
هانیه دوون دوون سمتش رفت
با ترس گفت
_وای حنا... باباته!
⊰╍╍╍╍╍┄🥂🔥┄╍╍╍╍╍⊱
⟮ . . @novel_hanaii . . ⟯
#𝖯︎𝖠︎𝖱︎𝖳︎_5
دستم بین موهام میکشیدم و نفس های بلندم خبر از حال بدم داشت
ک م ر م درد میکرد...
در حدی که نمیتونستم بلند شم
هانیه انگار حالم و فهمید که سریع گفت
_یه قرص میارم برات... پاشو یه دوش آب گرم بگیر! حنا...
نگاهش کردم که بغ کرده گفت
_نترسیا
من پیشتم.. درستش میکنیم باشه؟ فقط نباید کسی بفهمه
آب دهنم و قورت دادم
باید درستش میکردیم... باید این گند و جمع میکردیم
وگرنه پدرم منو تیکه تیکه میکرد
قرص و با چند قلپ اب خوردم
_کی بود هانیه؟
شرمنده سر پایین انداخت
_ندیدم... نفهمیدم اصلا!
آخرای شب اومدم دیدم رسما بیهوش شدی
بخدا پلک رو هم نزاشتم از بس استرس داشتم، ولی زنگ زدم به یکی از دوستام
منتظر نگاهش کردم که گفت
_گفتش که سریع بریم پیش یه دکتر زنان... واسه خودش پیش اومده
_ه..هانیه بابام نمیزاره
_فوقش دو سه روز مدرسه رو میپیچونیم...
کمی به خودم اومده بودم، به کمکش بلند شدم تا ت ن م و از این ک ثا فت بشورم
ولی هنوز دو قدم برنداشته بودم که صدای اف اف خونه رو پر کرد
هانیه دوون دوون سمتش رفت
با ترس گفت
_وای حنا... باباته!
⊰╍╍╍╍╍┄🥂🔥┄╍╍╍╍╍⊱
⟮ . . @novel_hanaii . . ⟯
۴۷۶
۱۰ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.