پارت ۴۶
پارت ۴۶
(فردا عصر)
درحال تماشای بیرون از پنجره بودی . حدود یه ساعت دیگه خورشید غروب می کرد و...یاد یه چیزی افتادی . دوست داشتی با النا بری جایی که الان توی ذهنت بود
بهت گفته بود که امروز زودتر میاد خونه و احتمالا یکم دیگه...همون موقع صدای النا رو شنیدی
- سلاممم چه خبر؟
+ سلام . یه پیشنهاد دارم
- چه پیشنهادی؟
+ نظرت چیه امروز بریم یه جایی؟
- عجیبه که تو میخوای بریم بیرون ولی باشه
+ خوبه
و رفتی تا حاضر بشی . رنگ موهات مشکلی نداره پس وقت زیادی گرفته نمیشه
- فکر کنم یه جای خیلی خوبی در نظر داری درسته؟
+ آره درسته . مطمئنم خوشت میاد
- جناب آرکا قراره سورپرایزم کنه ! چقدر هیجان انگیز!
(چند دقیقه بعد)
تو یه اورکت مشکی ، تیشرت سفید و شلوار مشکی پوشیده بودی و النا هم یه شلوار لی و پلیور آبی پوشیده بود
+ هوا سرده . یه کتی چیزی بپوش ، این دفعه سرما بخوری رسما نابود میشم
- نگران نباش ، چیزی نمیشه
و رفت بیرون . محال بود بتونی راضیش کنی پس دنبالش رفتی . خواست بره سمت ماشین که جلوش رو گرفتی
+ پیاده بهتره . خیلی از اینجا دور نیست ، تقریبا بیست دقیقه ای می رسیم
- باشه . پس بریم
و پیاده راه افتادین
(نیم ساعت بعد)
آخرین قدم رو برداشتین و به بالای جایی که مثل تپه بود رسیدین
- یکم بیشتر از چیزی که گفتی طول کشید که...
ولی با دیدن منظره رو به روش ، ساکت شد . خورشید داشت غروب می کرد و آسمون نارنجی و زرد شده بود . درخت ها ، گل ها ، کوه های رو به رو و حالت ابرها این اتفاق رو زیبا تر از حالت عادیش کرده بود
- این...واقعا عالیه! خیلی قشنگه!
و دستش رو به حصار چوبی کوتاه جلوتون فشار داد
با دیدن خوشحال شدنش لبخندی زدی
+ من خیلی وقته میام اینجا یا بهتره بگم میومدم . درواقع کل ۵ سال گذشته ، هر چند وقت یکبار اینجا بودم . خیلی آرامش بخشه
- آره باهات موافقم
(فردا عصر)
درحال تماشای بیرون از پنجره بودی . حدود یه ساعت دیگه خورشید غروب می کرد و...یاد یه چیزی افتادی . دوست داشتی با النا بری جایی که الان توی ذهنت بود
بهت گفته بود که امروز زودتر میاد خونه و احتمالا یکم دیگه...همون موقع صدای النا رو شنیدی
- سلاممم چه خبر؟
+ سلام . یه پیشنهاد دارم
- چه پیشنهادی؟
+ نظرت چیه امروز بریم یه جایی؟
- عجیبه که تو میخوای بریم بیرون ولی باشه
+ خوبه
و رفتی تا حاضر بشی . رنگ موهات مشکلی نداره پس وقت زیادی گرفته نمیشه
- فکر کنم یه جای خیلی خوبی در نظر داری درسته؟
+ آره درسته . مطمئنم خوشت میاد
- جناب آرکا قراره سورپرایزم کنه ! چقدر هیجان انگیز!
(چند دقیقه بعد)
تو یه اورکت مشکی ، تیشرت سفید و شلوار مشکی پوشیده بودی و النا هم یه شلوار لی و پلیور آبی پوشیده بود
+ هوا سرده . یه کتی چیزی بپوش ، این دفعه سرما بخوری رسما نابود میشم
- نگران نباش ، چیزی نمیشه
و رفت بیرون . محال بود بتونی راضیش کنی پس دنبالش رفتی . خواست بره سمت ماشین که جلوش رو گرفتی
+ پیاده بهتره . خیلی از اینجا دور نیست ، تقریبا بیست دقیقه ای می رسیم
- باشه . پس بریم
و پیاده راه افتادین
(نیم ساعت بعد)
آخرین قدم رو برداشتین و به بالای جایی که مثل تپه بود رسیدین
- یکم بیشتر از چیزی که گفتی طول کشید که...
ولی با دیدن منظره رو به روش ، ساکت شد . خورشید داشت غروب می کرد و آسمون نارنجی و زرد شده بود . درخت ها ، گل ها ، کوه های رو به رو و حالت ابرها این اتفاق رو زیبا تر از حالت عادیش کرده بود
- این...واقعا عالیه! خیلی قشنگه!
و دستش رو به حصار چوبی کوتاه جلوتون فشار داد
با دیدن خوشحال شدنش لبخندی زدی
+ من خیلی وقته میام اینجا یا بهتره بگم میومدم . درواقع کل ۵ سال گذشته ، هر چند وقت یکبار اینجا بودم . خیلی آرامش بخشه
- آره باهات موافقم
۳.۹k
۲۸ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.