فیک کوک(* رز سیاه *)پارت 10
از زبان ا/ت : بیکار بودم با میا حرف میزدیم ک منتظر بودیم در اتاق بابام باز شه
میا گفت : ایش این آقای چوی چی داره میگه که انقدر تول کشید
گفتم : نمیدونم شاید حرف مهمی داره .
به در نگاه میکردیم که جونگ کوک سرشو گذاشت بین سره مند میا گفت : چیکار می کنین دخترا ؟ ها ؟
منو میا ترسیدیم ک پریدیم عقب و گفتم : وای جونگ کوک ترسیدم
میا گفت : خدا بگم چیکارت نکنه!!!!
جون کوک گفت : آ آ کاری نکردم شما دارید فضولی میکنید .
گفتم : نه صدایی میشنویم ازشون نه میبینمش پس فضولی نیس .
جونگ کوک گفت : میشه یدقیقه باهم حرف بزنیم ا/ت؟
گفتم آره
بعد بردم تو اتاقش و گفت : چرا نمیگی بابات چویه
گفتم : تهدیدم کرده
گفت : چی
گفتم : گفته اگه بفهمم اخراجم میکنه .
گفت : باشه به من ربطی نداره ولی امروز یه جشن تو شرکت داریم .
گفتم : چه جشنی ؟
موهاشو به هم ریخت و گفت : هعی خب ..
گفتم : چی بگووووووو
گفت : آروم باش بابا تولد توباعه :/
گفتم : عه خب ...مبارکه به سلامتی (با ناراحتی)
که گوشیم زنگ خورد بابام بود .
جواب دادم و گفت : بیا اتاقم .
قطع کردم و گفتم : تا حرفش اومد زنگ زد .
یه خنده دندون نمایی برام زد که محو لبخندش شدم و گفت : هوی ا/ت کجایی
گفتم: آه من برم بای
از زبان جونگ کوک :
اون دختر واقعا پر انرژی و خوشکل بود از اینکه به خواطر باباش و دخترش ناراحته اعصابم خورد میشد خب چوی باید حوای ا/ت رو هم داشته باشه ولی فقط پسش میزنه
ازین موضوع کلافه میشم از طرفی رابطه دروغیمون بین توبا من
اعصابمو بیشتر خورد میکنه .
از زبان ا/ت :
رفتم اتاق بابام و گفتم : بفرمایید
گفت : امروز تولدت توباعه
گفتم : بله می دونم مبارکه .
گفت : همه ی کارمندای شرکت براش کادو گرفتن و تو هم باید....
فهمیدم چی می خواد بکه نذاشتم ادامه بده و گفتم : نکنه از کادو هم می خوای؟ مارو بی دلیل ول کردی بعدم برای دختر جیگر کوشت کادو هم میخوای
اشکام ریخت و با تعجب نگام می کرد .
گفتم : نمیخرم برامم مهم نیس ناراحت میشه یانه من آسیب میبینم برای تولدش
رفتم درم پشت سرم بستم .
رفتم تو اتاقم . سرمو گذاشتم رو دستمو چشام گرم شد و خوابم برد .
از زبان جونگ کوک :
رفتم اتاق ا/ت که دیدم خوابه خواستم بیدارش کنم ولی دلم نیومد.
خیلی ناز خوابیده بود .
فیلیز اومد تو اتاق و با دست الامت دادم که آروم باشه .
یه چشم قوره رفت بهم و آروم گفت : به تنبل خانم بگو بعد اینکه بیدار شد این مدارک ایمیل کنه .
بعد یسری برگه گذاشت رو میزش .
بعد رفت و منم به تماشاش ادامه دادم .
از زبان ا/ت : آروم بیدار شدم ک دیدم جونگ کوک جلوم نشسته و داره با لبخند نگاه می کنه خجالت کشیدم لپام گل انداخت ؛
جونگ کوک گفت : صبح بخیر .
گفتم : هوم تو اینجا چیکار میکنی ؟
گفت : داشتم نگات میکردم خوشگل خانم
گفتم : آ آ بی ادب
گفت : لپات گل انداخته ها !!
گفتم : اعصاب ندارما
گفت : باشه بابا نمیشه مختم زد
گفتم : دیگه چی من سرسختر از این حرفام تازه کجاشو دیدی
۱ ساعت بعد :
دیگه داشت به تایم تولد نزدیک میشد یاید خودمو خلاص میکردم .
آروم گوشیمو برداشتم و از اتاق رفتم بیرون
بابام داشت رد میشد که دیدم پشتم یه دره زده انبار کفش و سریع رفتم توش تا نبینتم .
درو بستم به پشت سرم نگاه کردم که دیدم جونگ کوک پیرهن تنش نیست و جیغ خفیفی کشیدم و رومو کردم اونور .
گفت : آ آ اینجا چیکار میکنی .
همون جور که پشتم بهش بود گفتم: م ....م..من بیاد از شرکت برم .
گفت : چرا
گفتم : نمی خوام توی تولد توبا باشم .
گفت : باشه حالا برگرد لباسمو پوشیدم .
داشت دکمه های پیهنشو میبست که گفتم : تو اینجا چیکار میکنی ؟
گفت : آه فیلیز می خواست بهم طرح بده منم حوصله نداشتم اومدم لباسمو عوض کنم برم خوبه که ترو دیدم....
۰۰۰۰۰
۱۲ تا کامنت = پارت بعدی
میا گفت : ایش این آقای چوی چی داره میگه که انقدر تول کشید
گفتم : نمیدونم شاید حرف مهمی داره .
به در نگاه میکردیم که جونگ کوک سرشو گذاشت بین سره مند میا گفت : چیکار می کنین دخترا ؟ ها ؟
منو میا ترسیدیم ک پریدیم عقب و گفتم : وای جونگ کوک ترسیدم
میا گفت : خدا بگم چیکارت نکنه!!!!
جون کوک گفت : آ آ کاری نکردم شما دارید فضولی میکنید .
گفتم : نه صدایی میشنویم ازشون نه میبینمش پس فضولی نیس .
جونگ کوک گفت : میشه یدقیقه باهم حرف بزنیم ا/ت؟
گفتم آره
بعد بردم تو اتاقش و گفت : چرا نمیگی بابات چویه
گفتم : تهدیدم کرده
گفت : چی
گفتم : گفته اگه بفهمم اخراجم میکنه .
گفت : باشه به من ربطی نداره ولی امروز یه جشن تو شرکت داریم .
گفتم : چه جشنی ؟
موهاشو به هم ریخت و گفت : هعی خب ..
گفتم : چی بگووووووو
گفت : آروم باش بابا تولد توباعه :/
گفتم : عه خب ...مبارکه به سلامتی (با ناراحتی)
که گوشیم زنگ خورد بابام بود .
جواب دادم و گفت : بیا اتاقم .
قطع کردم و گفتم : تا حرفش اومد زنگ زد .
یه خنده دندون نمایی برام زد که محو لبخندش شدم و گفت : هوی ا/ت کجایی
گفتم: آه من برم بای
از زبان جونگ کوک :
اون دختر واقعا پر انرژی و خوشکل بود از اینکه به خواطر باباش و دخترش ناراحته اعصابم خورد میشد خب چوی باید حوای ا/ت رو هم داشته باشه ولی فقط پسش میزنه
ازین موضوع کلافه میشم از طرفی رابطه دروغیمون بین توبا من
اعصابمو بیشتر خورد میکنه .
از زبان ا/ت :
رفتم اتاق بابام و گفتم : بفرمایید
گفت : امروز تولدت توباعه
گفتم : بله می دونم مبارکه .
گفت : همه ی کارمندای شرکت براش کادو گرفتن و تو هم باید....
فهمیدم چی می خواد بکه نذاشتم ادامه بده و گفتم : نکنه از کادو هم می خوای؟ مارو بی دلیل ول کردی بعدم برای دختر جیگر کوشت کادو هم میخوای
اشکام ریخت و با تعجب نگام می کرد .
گفتم : نمیخرم برامم مهم نیس ناراحت میشه یانه من آسیب میبینم برای تولدش
رفتم درم پشت سرم بستم .
رفتم تو اتاقم . سرمو گذاشتم رو دستمو چشام گرم شد و خوابم برد .
از زبان جونگ کوک :
رفتم اتاق ا/ت که دیدم خوابه خواستم بیدارش کنم ولی دلم نیومد.
خیلی ناز خوابیده بود .
فیلیز اومد تو اتاق و با دست الامت دادم که آروم باشه .
یه چشم قوره رفت بهم و آروم گفت : به تنبل خانم بگو بعد اینکه بیدار شد این مدارک ایمیل کنه .
بعد یسری برگه گذاشت رو میزش .
بعد رفت و منم به تماشاش ادامه دادم .
از زبان ا/ت : آروم بیدار شدم ک دیدم جونگ کوک جلوم نشسته و داره با لبخند نگاه می کنه خجالت کشیدم لپام گل انداخت ؛
جونگ کوک گفت : صبح بخیر .
گفتم : هوم تو اینجا چیکار میکنی ؟
گفت : داشتم نگات میکردم خوشگل خانم
گفتم : آ آ بی ادب
گفت : لپات گل انداخته ها !!
گفتم : اعصاب ندارما
گفت : باشه بابا نمیشه مختم زد
گفتم : دیگه چی من سرسختر از این حرفام تازه کجاشو دیدی
۱ ساعت بعد :
دیگه داشت به تایم تولد نزدیک میشد یاید خودمو خلاص میکردم .
آروم گوشیمو برداشتم و از اتاق رفتم بیرون
بابام داشت رد میشد که دیدم پشتم یه دره زده انبار کفش و سریع رفتم توش تا نبینتم .
درو بستم به پشت سرم نگاه کردم که دیدم جونگ کوک پیرهن تنش نیست و جیغ خفیفی کشیدم و رومو کردم اونور .
گفت : آ آ اینجا چیکار میکنی .
همون جور که پشتم بهش بود گفتم: م ....م..من بیاد از شرکت برم .
گفت : چرا
گفتم : نمی خوام توی تولد توبا باشم .
گفت : باشه حالا برگرد لباسمو پوشیدم .
داشت دکمه های پیهنشو میبست که گفتم : تو اینجا چیکار میکنی ؟
گفت : آه فیلیز می خواست بهم طرح بده منم حوصله نداشتم اومدم لباسمو عوض کنم برم خوبه که ترو دیدم....
۰۰۰۰۰
۱۲ تا کامنت = پارت بعدی
۵.۴k
۰۷ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.