پارت ۳
تهیونگ : خب راستش آره
ات : واقعن (یکم ناراحت)
تهیونگ: چرا این سوال رو پرسیدی
ات : چون عاشق یکنفر شدم که دوستم نداره
تهیونگ: از کجا میدونی دوست نداره
ات : چون معلومه از رفتاراش
تهیونگ : برایچی بهش اعتراف نمیکنی
ات: میترسم ردم کنه
تهیونگ: حداقل اینجوری بهتر میتونی فراموشش کنی
ات: باشه مرسی من دیگه برم بخوابم
تهیونگ: باشه برو عزیزم
ویو ات
از اتاق اومدم بیرون یعنی عاشق شده یکی دیگه رو دوست داره رفتم تو اتاق رو تختم بی صدا گریه میکردم که خوابم برد فردا صبح پاشدم رفتم پایین
ات : عمو بیداری
تهیونگ: بیدار شدی
ات : آره چرا این وقت صبح بیداری عمو
تهیونگ : مگه نمیخوای بری مدرسه پاشدم برات صبحانه درست میکنم
ات: مامانم که هس..
تهیونگ: مامان بابات رفتن پیش مامان بزرگت یکم حالش بده چون هفته بعد بر میگردن
ات: باشه مرسی
ویو ات
صبحانه رو خوردم رفتم بالا لباس پوشیدم که برم مدرسه
تهیونگ: ات من میرسونمت
ات: نمیخواد زحمت بکشی عمو خودم میرم
تهیونگ: چه زحمتی میرسونمت
ات : باشه مرسی
ات : واقعن (یکم ناراحت)
تهیونگ: چرا این سوال رو پرسیدی
ات : چون عاشق یکنفر شدم که دوستم نداره
تهیونگ: از کجا میدونی دوست نداره
ات : چون معلومه از رفتاراش
تهیونگ : برایچی بهش اعتراف نمیکنی
ات: میترسم ردم کنه
تهیونگ: حداقل اینجوری بهتر میتونی فراموشش کنی
ات: باشه مرسی من دیگه برم بخوابم
تهیونگ: باشه برو عزیزم
ویو ات
از اتاق اومدم بیرون یعنی عاشق شده یکی دیگه رو دوست داره رفتم تو اتاق رو تختم بی صدا گریه میکردم که خوابم برد فردا صبح پاشدم رفتم پایین
ات : عمو بیداری
تهیونگ: بیدار شدی
ات : آره چرا این وقت صبح بیداری عمو
تهیونگ : مگه نمیخوای بری مدرسه پاشدم برات صبحانه درست میکنم
ات: مامانم که هس..
تهیونگ: مامان بابات رفتن پیش مامان بزرگت یکم حالش بده چون هفته بعد بر میگردن
ات: باشه مرسی
ویو ات
صبحانه رو خوردم رفتم بالا لباس پوشیدم که برم مدرسه
تهیونگ: ات من میرسونمت
ات: نمیخواد زحمت بکشی عمو خودم میرم
تهیونگ: چه زحمتی میرسونمت
ات : باشه مرسی
۱۵.۶k
۰۹ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.