رمان ستاره ی من 👀💙
رمان ستاره ی من 👀💙
پارت 3
دویدم و رفتم پیش یاسمین موهاشو کشیدم
_ یاسمین تو فکر کردی کی هستی میدونم که تو اون کارو کردی و کتابخونه رو به هم ریختی
یاسمین هلم داد و گفت : آره من کردم اما نمیتونی ثابت کنی بعدشم گم شو برو از این مدرسه اینجا جات نیست
بعد اشغال آبمیوه ای که داشت میخورد رو پرت کرد جلوی پام و گفت : نظافتچی تمیزش کن
اشغالو برداشتم و پرتش کردم تو صورتش و از اونجا رفتم تو حیاط
نشستم رو نیمکت و گریه کردم
همون موقع دوروک اومد پیشم
با چشمای گریون بهش نگاه کردم
گفتم: ببین اگه میخوای اذیتم کنی..
حرفم و قطع کرد و گفت: نه اذیت نمیکنم ، چیشده؟
گفتم:مگه مهمه؟
گفت آره
با عصبانیت گفتم: چرا مهمه مگه من اصلا برای کسی مهمم؟
بهم گفت: تو همکلاسی منی حالا بگو چی شده
بهش گفتم: حتما اون ویدیو یاسمین رو دیدی😓
گفت آره دیدم
بهش توضیح دادم و بعد گفت: اون آدم بدجنسیه دور و برش نرو
بهش نگاه کردم و گفتم: نه که تو خیلی خوش قلبی
و پاشدم رفتم تو کلاس
عمر گفت: وای آسیه ویدیو یاسمین رو دیدم عجب دختر بدیه
چیزی نگفتم و بعد وقتی همه بچه ها اومدن سر کلاس یه دختره اومد کنارم نشست که اسمش سوسن بود
سوسن: وای آسیه جون
بهش نگاه کردم
سوسن: تقصیر خودته نباید انقد از همون روز اول پررو بازی درمیاوردی یاسمین بد دختریه بخواد اذیتت کنه کاری میکنه که نه تنها از این مدرسه بلکه از استانبول فرار کنی
تولگا صداش زد: سوزی بیا اینجا دختره ناراحته اذیتش نکن
به تولگا لبخند زدم و اونم سرشو تکون داد
خب هنوزم آدمای خوبی تو دنیا هست🤷🏽♀️
به یاسمین نگاه کردم که داشت بهم لبخند میزد
بعدش سوسن رفت و سر جاش نشست
ایبیکه بهم گفت: آسیه بهتری؟
گفتم آره ممنون
معلم ریاضی اومد سر کلاس و درس خوندیم بعد که کلاس تموم شد رفتم تو کافه تریا نشستم و تکلیفای ریاضی رو حل کردم
داشتم تکالیف رو حل میکردم که دوروک اومد نشست جلوم
سرم رو بالا آوردم و بهش نگاه کردم
گفتم: باز چیه
دوروک بهم گفت: خب نمیتونستم قسمت مثلثات رو حل کنم میشه بهم یاد بدی؟
با تعجب گفتم: اااه ، باشه یادت میدم
بعد شروع کردیم به درس خوندن
یاسمین اومد سر میزمون
یاسمین: جوونا چیکار میکنین؟
دوروک: درس میخونیم
یاسمین رفت کنار دوروک نشست و دستش رو گرفت و گفت یااا عاشکیم میشه از اینجا بریم و یه قهوه بگیریم تنهایی بخوریم؟
با انزجار نگاهش کردم
دوروک گفت: اممم آخه داشتم درس میخوندم
به دوروک گفتم: بهتره بری منم باید برم خونه
دوروک قبول کرد و منم رفتم خونه
پارت 3
دویدم و رفتم پیش یاسمین موهاشو کشیدم
_ یاسمین تو فکر کردی کی هستی میدونم که تو اون کارو کردی و کتابخونه رو به هم ریختی
یاسمین هلم داد و گفت : آره من کردم اما نمیتونی ثابت کنی بعدشم گم شو برو از این مدرسه اینجا جات نیست
بعد اشغال آبمیوه ای که داشت میخورد رو پرت کرد جلوی پام و گفت : نظافتچی تمیزش کن
اشغالو برداشتم و پرتش کردم تو صورتش و از اونجا رفتم تو حیاط
نشستم رو نیمکت و گریه کردم
همون موقع دوروک اومد پیشم
با چشمای گریون بهش نگاه کردم
گفتم: ببین اگه میخوای اذیتم کنی..
حرفم و قطع کرد و گفت: نه اذیت نمیکنم ، چیشده؟
گفتم:مگه مهمه؟
گفت آره
با عصبانیت گفتم: چرا مهمه مگه من اصلا برای کسی مهمم؟
بهم گفت: تو همکلاسی منی حالا بگو چی شده
بهش گفتم: حتما اون ویدیو یاسمین رو دیدی😓
گفت آره دیدم
بهش توضیح دادم و بعد گفت: اون آدم بدجنسیه دور و برش نرو
بهش نگاه کردم و گفتم: نه که تو خیلی خوش قلبی
و پاشدم رفتم تو کلاس
عمر گفت: وای آسیه ویدیو یاسمین رو دیدم عجب دختر بدیه
چیزی نگفتم و بعد وقتی همه بچه ها اومدن سر کلاس یه دختره اومد کنارم نشست که اسمش سوسن بود
سوسن: وای آسیه جون
بهش نگاه کردم
سوسن: تقصیر خودته نباید انقد از همون روز اول پررو بازی درمیاوردی یاسمین بد دختریه بخواد اذیتت کنه کاری میکنه که نه تنها از این مدرسه بلکه از استانبول فرار کنی
تولگا صداش زد: سوزی بیا اینجا دختره ناراحته اذیتش نکن
به تولگا لبخند زدم و اونم سرشو تکون داد
خب هنوزم آدمای خوبی تو دنیا هست🤷🏽♀️
به یاسمین نگاه کردم که داشت بهم لبخند میزد
بعدش سوسن رفت و سر جاش نشست
ایبیکه بهم گفت: آسیه بهتری؟
گفتم آره ممنون
معلم ریاضی اومد سر کلاس و درس خوندیم بعد که کلاس تموم شد رفتم تو کافه تریا نشستم و تکلیفای ریاضی رو حل کردم
داشتم تکالیف رو حل میکردم که دوروک اومد نشست جلوم
سرم رو بالا آوردم و بهش نگاه کردم
گفتم: باز چیه
دوروک بهم گفت: خب نمیتونستم قسمت مثلثات رو حل کنم میشه بهم یاد بدی؟
با تعجب گفتم: اااه ، باشه یادت میدم
بعد شروع کردیم به درس خوندن
یاسمین اومد سر میزمون
یاسمین: جوونا چیکار میکنین؟
دوروک: درس میخونیم
یاسمین رفت کنار دوروک نشست و دستش رو گرفت و گفت یااا عاشکیم میشه از اینجا بریم و یه قهوه بگیریم تنهایی بخوریم؟
با انزجار نگاهش کردم
دوروک گفت: اممم آخه داشتم درس میخوندم
به دوروک گفتم: بهتره بری منم باید برم خونه
دوروک قبول کرد و منم رفتم خونه
۲.۲k
۲۴ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.