p1
p1
سردرد... تنها چیزی که حس میکرد همین بود... انگار تو یه خلسه گیر افتاده بود و صدای ادمای اطرافشو از دور میشنید، سرش کلاه رفته بود یه کلاه بزرگ که حتی خودشم به علاوه سرش توش جا میشد ولی خب، اون کیم تهیونگه میون همه بدبختی هایی که سراغش میان اون یه خوش شانسی بزرگ نصیبش میشه و این سری اون تونست از مرگ فرار کنه... یا شاید بهتر باشه بگیم یه نفر اونو از مرگ فراری داد، اینا چیزاییه که شنیده عمدتاً هیچ خاطره ای از شب گذشته که به نظر میرسه همسر مار صفتش تمام اموالش رو بالا کشیده و حتی سم به خوردش داده نداره
"بله جناب سروان همونطور که گفتم توی راه خروج از بار دیدمش که یهو از هوش رفت"
ها اون پسر دیگه کیه تهیونگ حتی به عمرش چهره ای مثلش ندیده
"تهیونگگگگگ داداشییی حالت خوبه؟ من از همون اول بهت گفته بودم اون زنیکه به دردت نمیخوره ببین چه بلایی سرت اورده تاتا... داداشییی"
نه... نه... نهههه اون میونگ پدرسگ اینجا چه غلطی میکنه هنوز هم اونقدرا دیر نیست که به میونگ شک کنه محض رضای فاک اون از جون تهیونگ چی میخواد؟ چرا همه میخوان تهیونگو بکشن؟
"ببین میونگ... یه قدم دیگه بیای جلو اولین چیزی دستم بهش برسه رو فرو میکنم تو حلقت گمشو"
ها؟ چطور تا الان حواسش به اون حلقه نفرین شده نبود اول از همه باید اونو در میاورد... اره
همین کارو هم کرد اون حلقه که داخلش حک شده بود مِی عاشقتم رو در اورد و پرت کرد تو سطل زباله کنار تخت بیمارستان
"میشه از همه تون به خصوص تو میونگ خواهش کنم بزنین به چاک؟ حوصله سر و کله زدن باهاتونو ندارم"
حرفشو که زد پتوی بیمارستانو تا اخر کشید رو سرش و وانمود کرد خوابیده و صدای دور شدن خواهر ناتنی،مادر و برادر کوچیک ترشو شنید ولی د اخه مگه کرگدنه که بتونه با اون سردرد بخوابه. از طرفی نمیدونست موجودی کارتای بانکیش الان چقدره و اصلا خونه ای داره؟ یا حتی گوشیش چی اونو داره؟ مهم تر از اون ماشینش اگه اونم از دست داده باشه که اواره میشه از اونور غرورش اجازه نمیداد برگرده خونه مادرش پس الان دقیقا باید چه غلطی میکرد؟
"آییششش گندش بزنن"
بسیار خب... تهیونگ هرچی که بود... توهمی نبود... یعنی امیدوار بود نباشه ولی حتی توهم اون فرشته ادم نمایی که کنارش نشسته بود ام قشنگ بود... اره... بود ولی دیگه نیست چون اون پسر با یه پوزخند کمی به جلو خم شد و داخل گوشیش یه مبلقی رو به تهیونگ نشون داد
"میدونی اجوشی هر چیزی بهایی داره و اینکه جونتو نجات دادمم مجانی نبود پس لطف کن دستمزدمو رد کن بیاد"
وات د فاک؟... یه لحظه ترمز بگیرین این پسره ی پروی خوشگل با خودش چی فک کرده؟
ته دار و ندارشو از دست داده بعد این بچه میگه پول بهش بده؟
KIM VICTORIA
(عنگون عزیز اجازه نمیده بیشتر از این بنویسم بقیه اش تو پارت بعد)
سردرد... تنها چیزی که حس میکرد همین بود... انگار تو یه خلسه گیر افتاده بود و صدای ادمای اطرافشو از دور میشنید، سرش کلاه رفته بود یه کلاه بزرگ که حتی خودشم به علاوه سرش توش جا میشد ولی خب، اون کیم تهیونگه میون همه بدبختی هایی که سراغش میان اون یه خوش شانسی بزرگ نصیبش میشه و این سری اون تونست از مرگ فرار کنه... یا شاید بهتر باشه بگیم یه نفر اونو از مرگ فراری داد، اینا چیزاییه که شنیده عمدتاً هیچ خاطره ای از شب گذشته که به نظر میرسه همسر مار صفتش تمام اموالش رو بالا کشیده و حتی سم به خوردش داده نداره
"بله جناب سروان همونطور که گفتم توی راه خروج از بار دیدمش که یهو از هوش رفت"
ها اون پسر دیگه کیه تهیونگ حتی به عمرش چهره ای مثلش ندیده
"تهیونگگگگگ داداشییی حالت خوبه؟ من از همون اول بهت گفته بودم اون زنیکه به دردت نمیخوره ببین چه بلایی سرت اورده تاتا... داداشییی"
نه... نه... نهههه اون میونگ پدرسگ اینجا چه غلطی میکنه هنوز هم اونقدرا دیر نیست که به میونگ شک کنه محض رضای فاک اون از جون تهیونگ چی میخواد؟ چرا همه میخوان تهیونگو بکشن؟
"ببین میونگ... یه قدم دیگه بیای جلو اولین چیزی دستم بهش برسه رو فرو میکنم تو حلقت گمشو"
ها؟ چطور تا الان حواسش به اون حلقه نفرین شده نبود اول از همه باید اونو در میاورد... اره
همین کارو هم کرد اون حلقه که داخلش حک شده بود مِی عاشقتم رو در اورد و پرت کرد تو سطل زباله کنار تخت بیمارستان
"میشه از همه تون به خصوص تو میونگ خواهش کنم بزنین به چاک؟ حوصله سر و کله زدن باهاتونو ندارم"
حرفشو که زد پتوی بیمارستانو تا اخر کشید رو سرش و وانمود کرد خوابیده و صدای دور شدن خواهر ناتنی،مادر و برادر کوچیک ترشو شنید ولی د اخه مگه کرگدنه که بتونه با اون سردرد بخوابه. از طرفی نمیدونست موجودی کارتای بانکیش الان چقدره و اصلا خونه ای داره؟ یا حتی گوشیش چی اونو داره؟ مهم تر از اون ماشینش اگه اونم از دست داده باشه که اواره میشه از اونور غرورش اجازه نمیداد برگرده خونه مادرش پس الان دقیقا باید چه غلطی میکرد؟
"آییششش گندش بزنن"
بسیار خب... تهیونگ هرچی که بود... توهمی نبود... یعنی امیدوار بود نباشه ولی حتی توهم اون فرشته ادم نمایی که کنارش نشسته بود ام قشنگ بود... اره... بود ولی دیگه نیست چون اون پسر با یه پوزخند کمی به جلو خم شد و داخل گوشیش یه مبلقی رو به تهیونگ نشون داد
"میدونی اجوشی هر چیزی بهایی داره و اینکه جونتو نجات دادمم مجانی نبود پس لطف کن دستمزدمو رد کن بیاد"
وات د فاک؟... یه لحظه ترمز بگیرین این پسره ی پروی خوشگل با خودش چی فک کرده؟
ته دار و ندارشو از دست داده بعد این بچه میگه پول بهش بده؟
KIM VICTORIA
(عنگون عزیز اجازه نمیده بیشتر از این بنویسم بقیه اش تو پارت بعد)
۱۷۴
۲۹ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.