Part : ۶۴
Part : ۶۴ 《بال های سیاه》
دختر روی موهای پسر بوسه زد و خودشو پایین کشید تا روی بالشت ، درست جلوی صورت پسر قرار بگیره تا بتونه بخوابه:
+کسی که بدون اجازه وارد اتاقت نمیشه نه؟
جونگکوک کمر باریک دختر رو گرفت و بیشتر سمت خودش کشید و دختر کامل تویه آغوشش فرو رفت:
_نه نگران نباش...بگیر راحت بخواب...
به خاطر اختلاف قدیه واضح ولی کیوتِ ماریا و جونگکوک، ماریا سرش دقیقا روبه روی قفسه ی سینه ی جونگکوک بود و نمیتونست چهره ی پسر رو ببینه:
+راستی! معمولا ساعت چند بیدار میشی؟
پسر " هوم" کشداری کشید:
_تقریبا ساعت ۹ بیدار میشم...چطور؟
دختر بینیش رو به گردن پسر مالید و صدای خنده ی آروم پسر رو شنید:
+من فردا ساعت ۵ صبح باید یه سر برم زمینه کشتار.. تو هم باهام میای؟ البته اگه بیای مطمئنم میتونی حریف هاتو با خاک یکسان کنی...چون این بدنه عضله ای که من میبینم نشون میده که به ورزش علاقه داری!
پسر با کمی تعجب سؤالش رو مطرح کرد:
_زمین کشتار چجور جاییه دیگه؟ ماریا! بهم نگو که تویه اون زمین قتل انجام میشه!
دختر آروم خندید:
+زمین کشتار در واقع یه مکان برای مبارزات زیر زمینیه! و اینکه نگران نباش...شاید تا سر حد مرگ همو بزنن اما اکثر اون افراد زنده از زمین میرن بیرون!
جونگکوک واقعا تعجب کرده بود:
_خب...تو برای چی باید بری اونجا؟ بهم نگو که میری اونجا تا میل به خشونتِ ویکی رو بخوابونی!
دختر سرشو به سینه ی چپ پسر چسبوند و صدای قلبش رو گوش داد:
+نخیرم! ویکی اینجا تقصیری نداره! من تنها مهارتی که دارم تویه دعوا و مشت و لگد زدنه! از این راه هم دارم پول در میارم تا به بچه های بي سرپرستی که ازشون نگهداری میکنم بدم...
جونگکوک هر لحظه نسبت به لحظه ی قبل بیشتر و بیشتر سوپرایز میشد:
_وات دِ هِل؟ یعنی میری تویه زمین دیگرانو کتک میزنی تا برای چند تا بچه ی بی سرپرست پول جور کنی؟ الان نمیدونم باید بابت این کار تشویقت کنم تا تنبیه! تازه وایسا ببینم مگه تو نگفتی که خیلی پولداری؟
دختر روی موهای پسر بوسه زد و خودشو پایین کشید تا روی بالشت ، درست جلوی صورت پسر قرار بگیره تا بتونه بخوابه:
+کسی که بدون اجازه وارد اتاقت نمیشه نه؟
جونگکوک کمر باریک دختر رو گرفت و بیشتر سمت خودش کشید و دختر کامل تویه آغوشش فرو رفت:
_نه نگران نباش...بگیر راحت بخواب...
به خاطر اختلاف قدیه واضح ولی کیوتِ ماریا و جونگکوک، ماریا سرش دقیقا روبه روی قفسه ی سینه ی جونگکوک بود و نمیتونست چهره ی پسر رو ببینه:
+راستی! معمولا ساعت چند بیدار میشی؟
پسر " هوم" کشداری کشید:
_تقریبا ساعت ۹ بیدار میشم...چطور؟
دختر بینیش رو به گردن پسر مالید و صدای خنده ی آروم پسر رو شنید:
+من فردا ساعت ۵ صبح باید یه سر برم زمینه کشتار.. تو هم باهام میای؟ البته اگه بیای مطمئنم میتونی حریف هاتو با خاک یکسان کنی...چون این بدنه عضله ای که من میبینم نشون میده که به ورزش علاقه داری!
پسر با کمی تعجب سؤالش رو مطرح کرد:
_زمین کشتار چجور جاییه دیگه؟ ماریا! بهم نگو که تویه اون زمین قتل انجام میشه!
دختر آروم خندید:
+زمین کشتار در واقع یه مکان برای مبارزات زیر زمینیه! و اینکه نگران نباش...شاید تا سر حد مرگ همو بزنن اما اکثر اون افراد زنده از زمین میرن بیرون!
جونگکوک واقعا تعجب کرده بود:
_خب...تو برای چی باید بری اونجا؟ بهم نگو که میری اونجا تا میل به خشونتِ ویکی رو بخوابونی!
دختر سرشو به سینه ی چپ پسر چسبوند و صدای قلبش رو گوش داد:
+نخیرم! ویکی اینجا تقصیری نداره! من تنها مهارتی که دارم تویه دعوا و مشت و لگد زدنه! از این راه هم دارم پول در میارم تا به بچه های بي سرپرستی که ازشون نگهداری میکنم بدم...
جونگکوک هر لحظه نسبت به لحظه ی قبل بیشتر و بیشتر سوپرایز میشد:
_وات دِ هِل؟ یعنی میری تویه زمین دیگرانو کتک میزنی تا برای چند تا بچه ی بی سرپرست پول جور کنی؟ الان نمیدونم باید بابت این کار تشویقت کنم تا تنبیه! تازه وایسا ببینم مگه تو نگفتی که خیلی پولداری؟
۴.۹k
۰۲ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.