فیک ازدواج اجباری پارت ۸
بریم ادامه فیک
فردا که از خواب بیدار شدم حس سنگینی رو دستم داشتم چشم هامو باز کردم که دیدم ا.ت سرش روی دستمه صورتشم دقیقا روبه رومه هیچ فاصله نبود فقد اکه ی زره دیگه میرفتم جلو تر تا الان بوسیده بودمش از این افکار بیرون اومدم باید ی فکری به حال دست بیچارم میکردم میخواستم ا.ت رو بیدار کنم ولی خیلی کیوت خوابیده بود پس آروم دستم رو به زور از زیر سرش کشیدن بیرون
یونگی = چقد سرت سنگینه اگه سنگ بود تا الان راحت تر در اومده بود
از تخت پایین اومدم به طرف دستشویی رفتم مسواک زدم اومدم بیرون لباس هامو عوض کردن که دیدم ا.ت هنوز خوابه ساعت دیگه ۳:۴۰ دقیقا بود باید بیدار میشد خیلی خوابیده
یونگی = ا.ت بیدار شو
ا.ت = هوم فقد بزار یکم دیگه بخوابم خواهش میکنم
یونگی = نه بیدار شو نباید بخوابی باید دارو هاتو بخوری بعد با معده خالی که نمیتونی
ا.ت = باشه
ا.ت آروم روی تخت نشست ولی پاش که شکسته بود رو دراز کرد رفتم طرفش کمکش کردم بره دستشویی دست و صورتش رو بشوره بعداز اینکه از دستشویی اومد بیرون کمکش کردم به طرف آشپز خونه بریم آرون از پله ها پایین اومدم و به طرف آشپز خونه راه افتادم رفتیم توی آشپز خونه و ا.ت رو آروم پشت میزنشوندم من رفتم شروع کردم به صبحانه پختن ( خخخ بچه ها ساعت ۳ صبحانه باید بخورن 🤣🤣🤣🤣
درست کردم گذاشتم جلوی ا.ت اونم با ولع شروع به خوردن کرد جوری میخورد انگار من بهش غذا نمیدادم خیلی کیوته شده بود جوری که غذا رو توی دهنش میزاشت نمیدونم چی شد که یه هو خندم گرفت بلند بلند زدم زیر خنده ا.ت سرش رو بلند کرد با چشم های درشت و دهن پور نگام کرد
ا.ت = برای چی میخندی
یونگی = خیلی قیافت باحال شده بود باید خودت رو میدیدی
بعداز اینکه یونگیاین حرف رو زد خندش شدت گرفت خیلی قشنگ میخندید اون خنده لثه ی هاش خیلی کیوت بود شبی ی پیشی شده بود که نمیدونم چی شد این حرف از دهنم در اومد
ا.ت = خندت خیزی قشنگه بیشتر بخند
یونگی = چی گفتی
ا.ت = هیچی ولش کن
یونگی = باشه
بعداز اینکه صبحانه رو با شوخی خوردیم یونگی هم کلی منو مسخره کرد تموم کردیم
خوب اینم پارت جدید🫠🫠🫠🫠🫠🫠🫠🫠🫠🫠🫠
بچه ها نظر بدید تا فیک بدی رو زود تر آپ کنم ۱۵ تا نظر
فردا که از خواب بیدار شدم حس سنگینی رو دستم داشتم چشم هامو باز کردم که دیدم ا.ت سرش روی دستمه صورتشم دقیقا روبه رومه هیچ فاصله نبود فقد اکه ی زره دیگه میرفتم جلو تر تا الان بوسیده بودمش از این افکار بیرون اومدم باید ی فکری به حال دست بیچارم میکردم میخواستم ا.ت رو بیدار کنم ولی خیلی کیوت خوابیده بود پس آروم دستم رو به زور از زیر سرش کشیدن بیرون
یونگی = چقد سرت سنگینه اگه سنگ بود تا الان راحت تر در اومده بود
از تخت پایین اومدم به طرف دستشویی رفتم مسواک زدم اومدم بیرون لباس هامو عوض کردن که دیدم ا.ت هنوز خوابه ساعت دیگه ۳:۴۰ دقیقا بود باید بیدار میشد خیلی خوابیده
یونگی = ا.ت بیدار شو
ا.ت = هوم فقد بزار یکم دیگه بخوابم خواهش میکنم
یونگی = نه بیدار شو نباید بخوابی باید دارو هاتو بخوری بعد با معده خالی که نمیتونی
ا.ت = باشه
ا.ت آروم روی تخت نشست ولی پاش که شکسته بود رو دراز کرد رفتم طرفش کمکش کردم بره دستشویی دست و صورتش رو بشوره بعداز اینکه از دستشویی اومد بیرون کمکش کردم به طرف آشپز خونه بریم آرون از پله ها پایین اومدم و به طرف آشپز خونه راه افتادم رفتیم توی آشپز خونه و ا.ت رو آروم پشت میزنشوندم من رفتم شروع کردم به صبحانه پختن ( خخخ بچه ها ساعت ۳ صبحانه باید بخورن 🤣🤣🤣🤣
درست کردم گذاشتم جلوی ا.ت اونم با ولع شروع به خوردن کرد جوری میخورد انگار من بهش غذا نمیدادم خیلی کیوته شده بود جوری که غذا رو توی دهنش میزاشت نمیدونم چی شد که یه هو خندم گرفت بلند بلند زدم زیر خنده ا.ت سرش رو بلند کرد با چشم های درشت و دهن پور نگام کرد
ا.ت = برای چی میخندی
یونگی = خیلی قیافت باحال شده بود باید خودت رو میدیدی
بعداز اینکه یونگیاین حرف رو زد خندش شدت گرفت خیلی قشنگ میخندید اون خنده لثه ی هاش خیلی کیوت بود شبی ی پیشی شده بود که نمیدونم چی شد این حرف از دهنم در اومد
ا.ت = خندت خیزی قشنگه بیشتر بخند
یونگی = چی گفتی
ا.ت = هیچی ولش کن
یونگی = باشه
بعداز اینکه صبحانه رو با شوخی خوردیم یونگی هم کلی منو مسخره کرد تموم کردیم
خوب اینم پارت جدید🫠🫠🫠🫠🫠🫠🫠🫠🫠🫠🫠
بچه ها نظر بدید تا فیک بدی رو زود تر آپ کنم ۱۵ تا نظر
۱۵.۹k
۱۳ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.