حلقه های مافیا (Part⁴²)
به زیبا ترین چهره ی دنیا که اسمش میز غذاخوری بود(ضدحال🤡) روش همه نوع غذایی واسه صبحانه بود سر یکی از صندلیا نشستم و شروع کردم به خوردن خیلی نگذشته بود که دست یکیو رو شونم احساس کردم اولش فکر کردم جونگ کوکه ولی وقتی برگشتم به جای صورت جونگ کوک با صورت جذاب و خندهرو یه دختر جوونو دیدم
لیا: به به ا.ت خانم
رو صندلی کناریم نشست
لیا: چه خبر؟
ا.ت:ببخشید من میشناسمتون؟
لیا:آها یادم رفته بود از کوک خبر تصادفو شنیدم
ا.ت:تو کوکو میشناسی؟ نکنه هوو آورده سرم؟!
لیا:نه بابا نگران نباش من خواهر کوچیکشم
ا.ت: آها…خوشبختم 😁 منم کیمـ…
لیا:میدونم کیم ا.ت ۱۸ ساله تک فرزند
ا.ت:…
لیا:…
ا.ت:…
لیا:اممم میگم میای بعد صبحانه بریم فیلم ببینیم؟
ا.ت:آره آره بریم
لیا:باشه آرامشتو حفظ کن(خندهرو)
ا.ت:(لبخند دندون نما)
بلند شد
لیا: پشت سرم بیا
بلند شدم و طبق گفته ی خودش پشت سرش میرفتم پله هارو بالا رفتیم و بعد از اینکه راهرو رو گذروندیم وارد یه اتاق عجیب شدیم دقیقا وایب سینما رو میداد ولی من تاحالا ندیدع بودمش با چشمای گشاد رفتم کنار لیا رو یکی از صندلیا نشستم
کوک ویو
الان که ا.ت داره خوب میشه باید یه حالی به ویلیان بدم با یکی از دوستای آمریکاییم به اسم الکساندرفاستر هماهنگ کردم ماموریتی که برای حمل سه کانتر مواد مخدر از کره به آمریکا داشت رو بهم بزنه…
ا.ت ویو
تقریبا آخرای فیلم بود واقعاً از اینکه تو خونه شون سینما داشتن تعجب کرده بودم من تا ۱۵ سالگی باید بهترین نمره ی مدرسه رو میاوردم تا مامان بابام میبردنم سینما بعد اینا تو خونه که نمیشه اسمشو گذاشت درواقع تو
قصرشون سینما دارن…
وای راستی امروز/فردا باید به مامانم جوابمو بدم ولی من هنوز شغلشم نمیدونم
لیا ویو
فیلم داشت تموم میشد که ا.ت
گفت:م…میگم جونگ کوک چهکارست؟
با این حرفش پاپ کورنی که داشتم میخوردم پرید تو گلوم چندتا سرفه کردم
ا.ت:حالت خوبه؟
لیا:آره خوبم
ا.ت:خب نگفتی…چهکارست؟
وای خدا یعنی کوک بهش نگفته؟ حالا من چیکار کنم؟چی بش بگم؟
لیا: به به ا.ت خانم
رو صندلی کناریم نشست
لیا: چه خبر؟
ا.ت:ببخشید من میشناسمتون؟
لیا:آها یادم رفته بود از کوک خبر تصادفو شنیدم
ا.ت:تو کوکو میشناسی؟ نکنه هوو آورده سرم؟!
لیا:نه بابا نگران نباش من خواهر کوچیکشم
ا.ت: آها…خوشبختم 😁 منم کیمـ…
لیا:میدونم کیم ا.ت ۱۸ ساله تک فرزند
ا.ت:…
لیا:…
ا.ت:…
لیا:اممم میگم میای بعد صبحانه بریم فیلم ببینیم؟
ا.ت:آره آره بریم
لیا:باشه آرامشتو حفظ کن(خندهرو)
ا.ت:(لبخند دندون نما)
بلند شد
لیا: پشت سرم بیا
بلند شدم و طبق گفته ی خودش پشت سرش میرفتم پله هارو بالا رفتیم و بعد از اینکه راهرو رو گذروندیم وارد یه اتاق عجیب شدیم دقیقا وایب سینما رو میداد ولی من تاحالا ندیدع بودمش با چشمای گشاد رفتم کنار لیا رو یکی از صندلیا نشستم
کوک ویو
الان که ا.ت داره خوب میشه باید یه حالی به ویلیان بدم با یکی از دوستای آمریکاییم به اسم الکساندرفاستر هماهنگ کردم ماموریتی که برای حمل سه کانتر مواد مخدر از کره به آمریکا داشت رو بهم بزنه…
ا.ت ویو
تقریبا آخرای فیلم بود واقعاً از اینکه تو خونه شون سینما داشتن تعجب کرده بودم من تا ۱۵ سالگی باید بهترین نمره ی مدرسه رو میاوردم تا مامان بابام میبردنم سینما بعد اینا تو خونه که نمیشه اسمشو گذاشت درواقع تو
قصرشون سینما دارن…
وای راستی امروز/فردا باید به مامانم جوابمو بدم ولی من هنوز شغلشم نمیدونم
لیا ویو
فیلم داشت تموم میشد که ا.ت
گفت:م…میگم جونگ کوک چهکارست؟
با این حرفش پاپ کورنی که داشتم میخوردم پرید تو گلوم چندتا سرفه کردم
ا.ت:حالت خوبه؟
لیا:آره خوبم
ا.ت:خب نگفتی…چهکارست؟
وای خدا یعنی کوک بهش نگفته؟ حالا من چیکار کنم؟چی بش بگم؟
۵.۰k
۱۱ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.