سناریودرخواستی
#سناریودرخواستی
وقتی توی دعوا میگن توهم باید عین مامانت میمیردی(وقتی با مامانت بیرون بودین تصادف کرده بودین و مامانت مرده بود.تصادف سه ماه پیش اتفاق افتاده بود)
«پیج فیک: @love.story »
part²
یونگی:
نفرت و خشم رو تو چشمهاش میدی...
هردوتون خیلی عصبی بودین و اون ناگهان چیزی گفت...
یونگی: کاش تو هم عین مامانت سه ماه پیش میمردی...
متعجب بهش نگاه کردی...چطور چنین حرفی زد؟ یونگی همیشه بهت میگفت که تا ابد کنارت میمونه و وقتی از دنیا رفتی اونم خودشو بهت میرسونه...
اشک های داغتو روی گونه هات حس کردی
ات: تو...واقعا دلت میخواست من بمیرم؟
وقتی فهمید گاردتو پایین اوردی متوجه شد که چی گفته و چقدر با حرفش ازارت داده
سکوت کرد...
بعد چند دقیقه به طرف کتش رفت
سرشوپایین انداخت تا بغضشو نبینی،سریع کتشو پوشید و از خونه خارج شد
حالا که اون تو رو نمیخواست تصمیم گرفتی خونه رو برای همیشه ترک کنی...
انلاین بلیط سفارش دادی و با چشمهای خیس چمدونتو بستی!
"" "" "" "" "" "" "" "" "" "
جی هوپ:
انتظار شنیدن این حرفو از هرکسی داشتی جز جی هوپ...
اون همیشه خیلی بهت اهمیت میداد حتی بیشتر از خودش..
ناباورانه بهش خیره شدی و روی مبل کنارت نشستی
وقتی متوجه شد که چی از دهنش پریده،سریع اومد و جلوی پاهات نشست
جی هوپ: عشقم من شوخی کردم...تو که منو میشناسی ادم شوخ طبعیم...ناراحت نشو باشه من از عمد اونو نگفتم
ات: شوخی کردی؟ جی هوپ این اصلا شوخی خوبی نیست...تو به این میگی شوخی؟
دوباره اون نگاه مظلومشو روی چهره اش گذاشت
جی هوپ: باشه...معذرت میخوام اشتباهی یه چیزی پروندم...ادم وقتی عصبیه نمیدونه چی میگه...
میتونستی ناراحتی و پشیمونی رو کامل توی اون نگاه مسحور کنندش ببینی
ات: خیلی خب...اما دیگه تکرارش نکن...قلبم درد میگیره
دستاتو گرفت و بوسه ی شیرینی روی لبهات گذاشت
جی هوپ: قول میدم دیگه هیچوقت تکرارش نکنم
"" "
جیمین:
سر اینکه با یه دوستش که دختر بود بیرون رفته بود باهم بحث کردید
جیمین بیش از حد عصبی و زبونش نیش دار شده بود
انقدر بحثو ادامه دادید که اون ارزوی مرگت رو کرد
مدام جملش توی سرت تکرار میشد...با چشمهات که تقریبا دیگه فرقی با کاسه ی خون نداشتن به طرف اشپزخونه رفتی و چاقوی تیزی از توی کابینت در اوردی
به سمت جیمین رفتی و چاقو رو توی دستاش جا دادی
ات: باشه...حالا که میخوای بمیرم...چرا خودت منو نمیکشی؟ دستشو بالا اوردی و چاقو رو مقابل قلبت قرار دادی
ات: حرفت که مثل این چاقو تیز و دردناک بودو راحت زدی پس اینو هم راحت میتونی فرو کنی..
دستاش شل شد و چاقو از دستش افتاد
هول شده بغلت کرد
جیمین: من...من نمیدونم دارم چیکار میکنم چی میگم...چاگیا...منو تنها نزار...بدون تو نابود میشم
غلط املایی داشت معذرت...لایک و کامنت؟
وقتی توی دعوا میگن توهم باید عین مامانت میمیردی(وقتی با مامانت بیرون بودین تصادف کرده بودین و مامانت مرده بود.تصادف سه ماه پیش اتفاق افتاده بود)
«پیج فیک: @love.story »
part²
یونگی:
نفرت و خشم رو تو چشمهاش میدی...
هردوتون خیلی عصبی بودین و اون ناگهان چیزی گفت...
یونگی: کاش تو هم عین مامانت سه ماه پیش میمردی...
متعجب بهش نگاه کردی...چطور چنین حرفی زد؟ یونگی همیشه بهت میگفت که تا ابد کنارت میمونه و وقتی از دنیا رفتی اونم خودشو بهت میرسونه...
اشک های داغتو روی گونه هات حس کردی
ات: تو...واقعا دلت میخواست من بمیرم؟
وقتی فهمید گاردتو پایین اوردی متوجه شد که چی گفته و چقدر با حرفش ازارت داده
سکوت کرد...
بعد چند دقیقه به طرف کتش رفت
سرشوپایین انداخت تا بغضشو نبینی،سریع کتشو پوشید و از خونه خارج شد
حالا که اون تو رو نمیخواست تصمیم گرفتی خونه رو برای همیشه ترک کنی...
انلاین بلیط سفارش دادی و با چشمهای خیس چمدونتو بستی!
"" "" "" "" "" "" "" "" "" "
جی هوپ:
انتظار شنیدن این حرفو از هرکسی داشتی جز جی هوپ...
اون همیشه خیلی بهت اهمیت میداد حتی بیشتر از خودش..
ناباورانه بهش خیره شدی و روی مبل کنارت نشستی
وقتی متوجه شد که چی از دهنش پریده،سریع اومد و جلوی پاهات نشست
جی هوپ: عشقم من شوخی کردم...تو که منو میشناسی ادم شوخ طبعیم...ناراحت نشو باشه من از عمد اونو نگفتم
ات: شوخی کردی؟ جی هوپ این اصلا شوخی خوبی نیست...تو به این میگی شوخی؟
دوباره اون نگاه مظلومشو روی چهره اش گذاشت
جی هوپ: باشه...معذرت میخوام اشتباهی یه چیزی پروندم...ادم وقتی عصبیه نمیدونه چی میگه...
میتونستی ناراحتی و پشیمونی رو کامل توی اون نگاه مسحور کنندش ببینی
ات: خیلی خب...اما دیگه تکرارش نکن...قلبم درد میگیره
دستاتو گرفت و بوسه ی شیرینی روی لبهات گذاشت
جی هوپ: قول میدم دیگه هیچوقت تکرارش نکنم
"" "
جیمین:
سر اینکه با یه دوستش که دختر بود بیرون رفته بود باهم بحث کردید
جیمین بیش از حد عصبی و زبونش نیش دار شده بود
انقدر بحثو ادامه دادید که اون ارزوی مرگت رو کرد
مدام جملش توی سرت تکرار میشد...با چشمهات که تقریبا دیگه فرقی با کاسه ی خون نداشتن به طرف اشپزخونه رفتی و چاقوی تیزی از توی کابینت در اوردی
به سمت جیمین رفتی و چاقو رو توی دستاش جا دادی
ات: باشه...حالا که میخوای بمیرم...چرا خودت منو نمیکشی؟ دستشو بالا اوردی و چاقو رو مقابل قلبت قرار دادی
ات: حرفت که مثل این چاقو تیز و دردناک بودو راحت زدی پس اینو هم راحت میتونی فرو کنی..
دستاش شل شد و چاقو از دستش افتاد
هول شده بغلت کرد
جیمین: من...من نمیدونم دارم چیکار میکنم چی میگم...چاگیا...منو تنها نزار...بدون تو نابود میشم
غلط املایی داشت معذرت...لایک و کامنت؟
۱۴.۸k
۲۵ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.