خودت را گول بزن هر روز ،
خودت را گول بزن هر روز ،
و انکار کن مرا هر لحظه ؛
رو به روی آینه که ایستادی و پیدا کردی چشمانم را در مردمک های لرزانت ، خودت را گول بزن و انکار کن مرا ...
بگو دلت اصلاً هم تنگ نشده برای سیاهیِ چشمانِ شاد و شیطانم !
جای خالیِ دست های ظریفم که دورِ بازویت سنگینی کرد ، خودت را بزن به بیراهه
و
انکار کن که دلت میرفت برای کوچکی و لطافتِ دست هایم ...
صورتت که بهانه ی بوسه هایم را گرفت ،
موهایت که سراغِ کشیدگیِ انگشت هایم را گرفتند ،
گوش هایت که در همهمه ی صداهای بیگانه ، دنبالِ صدای آشنای من گشتند ،
همه شان را گول بزن و انکار کن که روزی خودت آنها را عادت دادی به بودنم ،
تو خودت ، خودت را عادت داده بودی به بوسه های گاه و بی گاهم ،
به لمسِ تار به تارِ موهایت ،
و به شعر خواندنم برای گوش هایت ،
تو خودت ، خودت را عادت داده بودی به ماندنم ...
یادت هست ؟!
تو خودت را عادت داده بودی به دوست داشتنم ...
پس آنقدر هاهم سخت نیست عادت کردنت به جای خالی ام ...
و انکار کن مرا هر لحظه ؛
رو به روی آینه که ایستادی و پیدا کردی چشمانم را در مردمک های لرزانت ، خودت را گول بزن و انکار کن مرا ...
بگو دلت اصلاً هم تنگ نشده برای سیاهیِ چشمانِ شاد و شیطانم !
جای خالیِ دست های ظریفم که دورِ بازویت سنگینی کرد ، خودت را بزن به بیراهه
و
انکار کن که دلت میرفت برای کوچکی و لطافتِ دست هایم ...
صورتت که بهانه ی بوسه هایم را گرفت ،
موهایت که سراغِ کشیدگیِ انگشت هایم را گرفتند ،
گوش هایت که در همهمه ی صداهای بیگانه ، دنبالِ صدای آشنای من گشتند ،
همه شان را گول بزن و انکار کن که روزی خودت آنها را عادت دادی به بودنم ،
تو خودت ، خودت را عادت داده بودی به بوسه های گاه و بی گاهم ،
به لمسِ تار به تارِ موهایت ،
و به شعر خواندنم برای گوش هایت ،
تو خودت ، خودت را عادت داده بودی به ماندنم ...
یادت هست ؟!
تو خودت را عادت داده بودی به دوست داشتنم ...
پس آنقدر هاهم سخت نیست عادت کردنت به جای خالی ام ...
۱.۲k
۱۷ مرداد ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.