پارت ۳
پارت ۳
با گفتن این حرف یاسر چشام
چهارتا شد (یاسر رعیس باند آف
(
ا/ت:واقا که من نمی تونم یه بچه جغ جغو رو پیش خودم نگه دارم
یاسر :اما اون بچه نیست دوم نمی خواد راجب اینکه
چرا دوزدیدیش بهش بگی
مثل یک برده نگهش دار
هرچی بخوای بهت میدم
ا/ت:باید فکر کنم بهتون خبر میدم
یاسر :اون فردا میرسه اصفهان
وقت کمیع
ا/ت:تا شب خیر تون می کنم
ستایش بریم
ستایش :باشه
با ستایش سوار ماشین شدیم و راه افتادیم به سمت خونه
توراه راجبش فکر کردم
بدم نمیشه ها می دزدمش
و همه چیز از یاسر میگیرم اوهوم
همچنین یه سر گرمیه تازه
ا/ت:ستایش زنگ بزن بگو انجامش میدم
ستایش :اولا آنقدر زود
دوما خودت انجام میدی
ا/ت:اولا یه خلافکار خیلی سریع دوم هیچ کدوم از افراد نمی تونن مثل خودم و خودت دقیق باشن
توهم که فردا می خوای بری دنبال خواهرت یادته؟؟
ستایش :اوه اره خوب حواست و جمع کن
ا/ت:اوک
ویو جونگ کوک
تهیونگ :پسر دلمون برات تنگ میشه
جونگ کوک:دیوونه در واز شماها یک ماه دیگس
هم دیگه رومی بینیم
جین :هی باش حواست به خودت باشه
با بچه ها خدافظی کردم و سوار هواپیما شدم
.
.
.
.
.
.
.
بعد از ۹ساعت رسیدم پیاده شدم و به سمت نگهبانی رفتم و چمدونم و گرفتم قرار شد ماشینم ۳ روز دیگه برسه رفتم سمت تاکسی های فرود
گاه رفتم که یه دختر خوشگل از اون پیاده شد و آمد به انگلیسی سی بهم گفت
ا/ت: می تونم کمکتون کنم
جونگ کوک : ا بله
ا/ت:چمدونتون و بهم بدید
جونگ کوک :سنگینه
ولی گوش نداد و راحت بولند کردو گذاشت صندوق
سوار ماشین شدیم بهش گفتم ببره هتل تو راه تسنن شد بهش گفتم کنار یه مغازه نگه داره که دست کرد توی داشت برد و بهم
یه بطری آب داد خوردمش بعد از ۵مین خوابم برد
.
.
.
.
.
.
.
.
.
وقتی چشام و باز کردم توی یه جای مثل انبار بودم که روی یه صندلی نشسته بودم و بسته بونم
داد زدم کسی هست
بعد از ۱۰مین در باز شد چون نور تابید
چشام و بستم تا عادت کنم وقتی باز کردم دیدم .....
لایک۱۰ می خوام کامنت ۵تا
با گفتن این حرف یاسر چشام
چهارتا شد (یاسر رعیس باند آف
(
ا/ت:واقا که من نمی تونم یه بچه جغ جغو رو پیش خودم نگه دارم
یاسر :اما اون بچه نیست دوم نمی خواد راجب اینکه
چرا دوزدیدیش بهش بگی
مثل یک برده نگهش دار
هرچی بخوای بهت میدم
ا/ت:باید فکر کنم بهتون خبر میدم
یاسر :اون فردا میرسه اصفهان
وقت کمیع
ا/ت:تا شب خیر تون می کنم
ستایش بریم
ستایش :باشه
با ستایش سوار ماشین شدیم و راه افتادیم به سمت خونه
توراه راجبش فکر کردم
بدم نمیشه ها می دزدمش
و همه چیز از یاسر میگیرم اوهوم
همچنین یه سر گرمیه تازه
ا/ت:ستایش زنگ بزن بگو انجامش میدم
ستایش :اولا آنقدر زود
دوما خودت انجام میدی
ا/ت:اولا یه خلافکار خیلی سریع دوم هیچ کدوم از افراد نمی تونن مثل خودم و خودت دقیق باشن
توهم که فردا می خوای بری دنبال خواهرت یادته؟؟
ستایش :اوه اره خوب حواست و جمع کن
ا/ت:اوک
ویو جونگ کوک
تهیونگ :پسر دلمون برات تنگ میشه
جونگ کوک:دیوونه در واز شماها یک ماه دیگس
هم دیگه رومی بینیم
جین :هی باش حواست به خودت باشه
با بچه ها خدافظی کردم و سوار هواپیما شدم
.
.
.
.
.
.
.
بعد از ۹ساعت رسیدم پیاده شدم و به سمت نگهبانی رفتم و چمدونم و گرفتم قرار شد ماشینم ۳ روز دیگه برسه رفتم سمت تاکسی های فرود
گاه رفتم که یه دختر خوشگل از اون پیاده شد و آمد به انگلیسی سی بهم گفت
ا/ت: می تونم کمکتون کنم
جونگ کوک : ا بله
ا/ت:چمدونتون و بهم بدید
جونگ کوک :سنگینه
ولی گوش نداد و راحت بولند کردو گذاشت صندوق
سوار ماشین شدیم بهش گفتم ببره هتل تو راه تسنن شد بهش گفتم کنار یه مغازه نگه داره که دست کرد توی داشت برد و بهم
یه بطری آب داد خوردمش بعد از ۵مین خوابم برد
.
.
.
.
.
.
.
.
.
وقتی چشام و باز کردم توی یه جای مثل انبار بودم که روی یه صندلی نشسته بودم و بسته بونم
داد زدم کسی هست
بعد از ۱۰مین در باز شد چون نور تابید
چشام و بستم تا عادت کنم وقتی باز کردم دیدم .....
لایک۱۰ می خوام کامنت ۵تا
۲.۸k
۱۵ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.