پارت پنجم طلب عشق
نامجون به شدت عصبی بود در رو بست نفس عمیقی کشید و اومد سمتم
نامجون : گریه نکن ا،ت
سرم رو گذاشتم روی دستام نامجون پشتم رو نوازش کرد و بلندم کرد
ا،ت : نکن نامجون ولم کن
نامجون : اگه بخوای اینجوری کنی نمیتونی دووم بیاری
ا،ت : به نظرت میشه این وضعیت رو درست کرد ؟
نامجون : بیا یجوری زندگی کنیم خودش بیاد سمتت
ا،ت : فقط بابام نیست کل خانواده ام همیشه بهم میگن
تو یه خدمتکار گیرت میاد
نامجون : ا،ت من هستم بیا یه جور زندگی کنیم که انگشت به دهن بمونن
ا،ت : مرسی که هستی
سرم رو تیکه دادم به سینه اش و خوابم برد ..
صبح روز بعد :
با صدای حرف زدن نامجون از خواب بلند شدم صدای یه بچه بود خودم رو زدن بخواب تا متوجه نشه بیدارم
نامجون : میام قشنگم گریه نکن بابا
داشت میرفت که بلند شدم و جلوش رو گرفتم
ا،ت :با کی داشتی حرف میزدی ؟
نامجون : همکارم
ا،ت : ازکی تاحالایه بچه همکاره تو شده ؟ بعد همکارت بهت میگه بابا ؟
نامجون : ول کن ا،ت خواب دیدی
ا،ت : بهم بگو چه خبره نترس
نامجون : راستش من یه دختر دارم یا دختر ۴ ساله ا
ا،ت : تو ازدواج کردی ؟
نامجون : میشه بشینیم برات توضیح بدم
ا،ت : بشین
نامجون : راستش رو بخوای ازدواج نکردم یه دوست دختر داشتم خیلی باهم خوب بودیم حتی کارمون به رابطه کشید ولی خب به طور ناگهانی بچه دار شدیم
بچه رو داد به من و خودش ازدواج کرد
ا،ت : پس چرا دخترت پیش خودت زندگی نمیکنه
نامجون : پرستاردار نمیتونم پیش خودم نگه اش دارم
ا،ت : میشه منم بیام ؟
نامجون : باشه آماده شو بریم ...
نامجون : گریه نکن ا،ت
سرم رو گذاشتم روی دستام نامجون پشتم رو نوازش کرد و بلندم کرد
ا،ت : نکن نامجون ولم کن
نامجون : اگه بخوای اینجوری کنی نمیتونی دووم بیاری
ا،ت : به نظرت میشه این وضعیت رو درست کرد ؟
نامجون : بیا یجوری زندگی کنیم خودش بیاد سمتت
ا،ت : فقط بابام نیست کل خانواده ام همیشه بهم میگن
تو یه خدمتکار گیرت میاد
نامجون : ا،ت من هستم بیا یه جور زندگی کنیم که انگشت به دهن بمونن
ا،ت : مرسی که هستی
سرم رو تیکه دادم به سینه اش و خوابم برد ..
صبح روز بعد :
با صدای حرف زدن نامجون از خواب بلند شدم صدای یه بچه بود خودم رو زدن بخواب تا متوجه نشه بیدارم
نامجون : میام قشنگم گریه نکن بابا
داشت میرفت که بلند شدم و جلوش رو گرفتم
ا،ت :با کی داشتی حرف میزدی ؟
نامجون : همکارم
ا،ت : ازکی تاحالایه بچه همکاره تو شده ؟ بعد همکارت بهت میگه بابا ؟
نامجون : ول کن ا،ت خواب دیدی
ا،ت : بهم بگو چه خبره نترس
نامجون : راستش من یه دختر دارم یا دختر ۴ ساله ا
ا،ت : تو ازدواج کردی ؟
نامجون : میشه بشینیم برات توضیح بدم
ا،ت : بشین
نامجون : راستش رو بخوای ازدواج نکردم یه دوست دختر داشتم خیلی باهم خوب بودیم حتی کارمون به رابطه کشید ولی خب به طور ناگهانی بچه دار شدیم
بچه رو داد به من و خودش ازدواج کرد
ا،ت : پس چرا دخترت پیش خودت زندگی نمیکنه
نامجون : پرستاردار نمیتونم پیش خودم نگه اش دارم
ا،ت : میشه منم بیام ؟
نامجون : باشه آماده شو بریم ...
۱۱۳.۵k
۲۷ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.