برادر ناتنی
part 3
صدای پدر و مادرم رو میشنیدم که میخاستن از حالم خبردار بشن ولی کاری نکردم.
روی تخت نشسته بودم و به حرفی که جونگو زد فکر میکردم.
پس اون هیچوقت منو دوست نداشت!
همه چیزایی که گفت الکی بود.
داشتم فکر میکردم که در اتاقم باز شد و یونگی اوند داخل.
یونگی:ات چت شده
ات:.هیچ خوبم
یونگی:دروغ نگو!
من تورو میشناسم!
به سمتم اومد و کنارم روی تخت نشست و دستشو روی دستم گذاشت و به ارومی فشار میداد.
همیشه وقتی عصبانی بودم اون بود که ارومم میکرد.
مثل همیشه به بغلش پناه بردم و شروع به گریه کردن کردم.
دستشو نوازش وار روی موهام میکشید که این کار باعث ایجاد حس عجیبی برای من میشد.
مثل بچه کوچیکا بهش جسبیده بودم و نمیخاستم ازش جدا شم.
که اونم همون طوری بلند شد و به سمت پذیرایی پیش مامان و بابا راه افتاد.
صدای پدر و مادرم رو میشنیدم که میخاستن از حالم خبردار بشن ولی کاری نکردم.
روی تخت نشسته بودم و به حرفی که جونگو زد فکر میکردم.
پس اون هیچوقت منو دوست نداشت!
همه چیزایی که گفت الکی بود.
داشتم فکر میکردم که در اتاقم باز شد و یونگی اوند داخل.
یونگی:ات چت شده
ات:.هیچ خوبم
یونگی:دروغ نگو!
من تورو میشناسم!
به سمتم اومد و کنارم روی تخت نشست و دستشو روی دستم گذاشت و به ارومی فشار میداد.
همیشه وقتی عصبانی بودم اون بود که ارومم میکرد.
مثل همیشه به بغلش پناه بردم و شروع به گریه کردن کردم.
دستشو نوازش وار روی موهام میکشید که این کار باعث ایجاد حس عجیبی برای من میشد.
مثل بچه کوچیکا بهش جسبیده بودم و نمیخاستم ازش جدا شم.
که اونم همون طوری بلند شد و به سمت پذیرایی پیش مامان و بابا راه افتاد.
۱۲.۹k
۰۴ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.