بسم الله الرحمن الرحيم
بسم الله الرحمن الرحيم
حال را از دست نده :
اگرکسی آنچنان که میاندیشد،زندگی نکند؛ناچارآنچنان که زندگی میکند، خواهد اندیشید.
وقتی انسان متولد میشود، شما نمیتوانی بگویی که چه کسی خواهد شد. حتی نمیتوانید بگویید که آیا مؤمن است یا کافر.مقام معنوی اش در چه در حدی است. زیرا تا آخرین نفس که یک لحظه به مرگش باقی مانده، ممکن است صد و هشتاد درجه عوض بشود.
یعنی انسان حدّ یَقِف ندارد. انسان، پایان ندارد و به جایی نمیرسد که بگویید بعد از این راهی نیست و این پایان است. تأیید کننده این سخن عرفا هستند که عرفا این راه را رفتهاند و با سلوک به این رسیدهاند که این راه را پایانی نیست. راهی است بیپایان و راهی است پُر خطر؛ که عرفاء این راه را شجاعانه رفتهاند و به مقاماتی رسیدهاند که قابل توصیف و بیان نیست.
حال را از دست نده. به بهانه منتظر بودن فردا، حال را از دست نده. جناب مولوی میفرماید:
هین مگو فردا که فرداها گذشت
تا بکلی نگذرد ایام کشت
شخصی آمد پیش پیامبر و شترش را ول کرد. پیامبر فرمود که شترت کو؟ گفت به خدا سپردم!
پیامبر فرمود: اعقل البعیر ثم توکّل؛ اول شتر را ببند بعد توکل کن.
بعضیها فکر میکنند توکل یعنی بی محابا کار کردن. عقلانیت را بهکار ببر و تا آنجا که میتوانی اندیشهات را فعال کن، توکل هم بکن. نه اینکه بیفکر و بیحساب کار کن.
خطرناکترین زندان، زندان اندیشه کج است.
از زندانهایی که هست، امید نجات هست اما وقتی در یک اندیشه کج زندانی شدی و روی آن عناد هم داشته باشی، چه کسی میتواند نجاتت دهد؟
وقتی در یک اندیشه کج زندانی شدی، دیگر گوش هم نمیدهی! چه راه نجاتی هست؟ هر آدمی که دچار اندیشه کج است و از این اندیشه هم بیرون نمیخواهد بیاید، دچار انانیت است.أنا یعنی منم و هیچ چیز دیگری نیست.درِ حقیقت را به روی خود بسته است. اگر بشکند در زندان انانیت را که فقط هم خودش میتواند بشکند و افق را باز کرد، حقایق وارد میشود؛ نسیم حقیقت میوزد.
فرار از زندان دنیا، نه قرار در آن!
براستی این دنیا سِجن استزندان است و در زندان بودنش هیچ شکی نیست همهٔ روحهایی که جسمیت یافته و به این دنیا هبوط کردهاند، هر کدام به نوعی زندانی این زنداناند اگرچه خود ندانند.
رنگ و لعاب این زندان فریبت ندهد.
جلوهآراییها و متعلقاتش پاگیرت نکند.
مباد عاشق زندان و زندانبان خود شوی.
از این زندان با بیخواهشی و بیآرزویی فرار کن.
با مراقبهای جانانه با مردن پیش از مرگ از آن بگریز.
روحت را از میدان جاذبهاش خارج کن.
نخواه که مثل حمقاء این زندان را آباد کنی.(ص 1)
حال را از دست نده :
اگرکسی آنچنان که میاندیشد،زندگی نکند؛ناچارآنچنان که زندگی میکند، خواهد اندیشید.
وقتی انسان متولد میشود، شما نمیتوانی بگویی که چه کسی خواهد شد. حتی نمیتوانید بگویید که آیا مؤمن است یا کافر.مقام معنوی اش در چه در حدی است. زیرا تا آخرین نفس که یک لحظه به مرگش باقی مانده، ممکن است صد و هشتاد درجه عوض بشود.
یعنی انسان حدّ یَقِف ندارد. انسان، پایان ندارد و به جایی نمیرسد که بگویید بعد از این راهی نیست و این پایان است. تأیید کننده این سخن عرفا هستند که عرفا این راه را رفتهاند و با سلوک به این رسیدهاند که این راه را پایانی نیست. راهی است بیپایان و راهی است پُر خطر؛ که عرفاء این راه را شجاعانه رفتهاند و به مقاماتی رسیدهاند که قابل توصیف و بیان نیست.
حال را از دست نده. به بهانه منتظر بودن فردا، حال را از دست نده. جناب مولوی میفرماید:
هین مگو فردا که فرداها گذشت
تا بکلی نگذرد ایام کشت
شخصی آمد پیش پیامبر و شترش را ول کرد. پیامبر فرمود که شترت کو؟ گفت به خدا سپردم!
پیامبر فرمود: اعقل البعیر ثم توکّل؛ اول شتر را ببند بعد توکل کن.
بعضیها فکر میکنند توکل یعنی بی محابا کار کردن. عقلانیت را بهکار ببر و تا آنجا که میتوانی اندیشهات را فعال کن، توکل هم بکن. نه اینکه بیفکر و بیحساب کار کن.
خطرناکترین زندان، زندان اندیشه کج است.
از زندانهایی که هست، امید نجات هست اما وقتی در یک اندیشه کج زندانی شدی و روی آن عناد هم داشته باشی، چه کسی میتواند نجاتت دهد؟
وقتی در یک اندیشه کج زندانی شدی، دیگر گوش هم نمیدهی! چه راه نجاتی هست؟ هر آدمی که دچار اندیشه کج است و از این اندیشه هم بیرون نمیخواهد بیاید، دچار انانیت است.أنا یعنی منم و هیچ چیز دیگری نیست.درِ حقیقت را به روی خود بسته است. اگر بشکند در زندان انانیت را که فقط هم خودش میتواند بشکند و افق را باز کرد، حقایق وارد میشود؛ نسیم حقیقت میوزد.
فرار از زندان دنیا، نه قرار در آن!
براستی این دنیا سِجن استزندان است و در زندان بودنش هیچ شکی نیست همهٔ روحهایی که جسمیت یافته و به این دنیا هبوط کردهاند، هر کدام به نوعی زندانی این زنداناند اگرچه خود ندانند.
رنگ و لعاب این زندان فریبت ندهد.
جلوهآراییها و متعلقاتش پاگیرت نکند.
مباد عاشق زندان و زندانبان خود شوی.
از این زندان با بیخواهشی و بیآرزویی فرار کن.
با مراقبهای جانانه با مردن پیش از مرگ از آن بگریز.
روحت را از میدان جاذبهاش خارج کن.
نخواه که مثل حمقاء این زندان را آباد کنی.(ص 1)
۴۹۶
۰۹ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.