پارت دوم، فیک عشق من یک برده است.
پارت دوم، فیک عشق من یک برده است.
سارا: گوشامو تیز تر کردم تا بفهمم چی میگن.....
ببینید، اقای جئون جونگ کوک گفتن ما از شما چندتا برده المانی بخریم... چون قرارداد بستیم....
بله میدونیم.. بفرمایید، هرکدومو که میخواید انتخاب کنید......
سارا: اومدن جلوی..... خیلی ترسیده بودم... ولی سعی میکردم خودمو ترسو نشون ندم..... همه ی دخترایی که اونجا بودن داشتن گریه میکردن..........
یکی از اون ادمای کره ای اومد سمت من.... فکمو گرفتم و گفت: این دختر با بقیه دخترا فرق داره....... چهرش فرق داره.. قشنگ تره...
درسته.... این دختر المانی نیستش.....
اها که اینطور.... رئیس حتما از این دختر خوشش میاد.... میتونه یه برده باشه به رییس..... خب اینو ببرین....
دونفر اومدن یکی محکم بازوی دست چپم رو گرفت و یکی دیگه بازوی دست راستم رو........ دیگه واقعا نمیتونستم جلوی ترسم بگیرم و شروع کردم به جیغ زدن و التماس کردن... ...
بهتره خفش کنید.....
سوزش بدی تو دستام احساس کردم و بعد دیگه هیچی نفهمیدم.......
۱۵ساعت بعد: سارا: چندبار پلک زدمو دیدم دیگه تو اون کشتی لعنتی نیستم... اخیششش.... حتما نجات پیدا کردم... و ولی ولی تو یه ون سیاه با شیشه های دودی بودم.... هنوزم دستام بسته بود..... چندتا دختر کنار من نشسته بودن........
هی شما برده ها....... بیاید بیرون سریع........
همه دخترا شروع کردن به گریه کردن و التماس کردن...........
سارا: یاااااا..... ولمون کنید..... لو تون میدم.....
چ چی.. این دختره میتونه کره ای حرف بزنه.....
سارا: بله میتونم........ ولمون کنید..... شما یه مشت ادم اشغال و حیوون هستید..... اخه چطور میتونید.... شما رحم ندارید.......
خفه شو دختره اشغال کلفت...... تو اینجا یه برده بیشتر نیستی.... همه شما دخترای اشغال برده رئیس هستید.......
خب ببریدشون........
جونگ کوک: خب کو برده ها......
رییس الان میخوایم ببریمشون پیش بقیه برده ها........ رییس شما باید انتخاب کنید که هرکدوم از برده هارو برای چه کاری میخواید........
جونگ کوک: بریم پیش برده های المانی.....
بله چشم بفرمایید.....
سارا: مارو بردن تو یه اتاق...... هممون رو گذاشتن اونجا..... هنوزم دستامون بسته بود....... بعد چنددقیقه یه پسر اومد داخل... همه بهش میگفتن رئیس...
برده ها گوش کنید..... ایشون صاحب شماها هستن......
سارا: هوی عوضی، من صاحب هیچکس نیستم... برده هم نیستم...
خفه شو دختره اشغال....
جونگ کوک: صب کن صبر کن... این دختره داره کره ای حرف میزنه........ چطور بلده.......
بله رییس کره ای بلده حرف بزنه.......... المانی هم نیستش.....
جونگ کوک: مال کجایی...
سارا: هیچی نگفتم...
جونگ کوک: برده گفتم مال کجایی....
سارا: من برده تو نیستممممم.............................
سارا: گوشامو تیز تر کردم تا بفهمم چی میگن.....
ببینید، اقای جئون جونگ کوک گفتن ما از شما چندتا برده المانی بخریم... چون قرارداد بستیم....
بله میدونیم.. بفرمایید، هرکدومو که میخواید انتخاب کنید......
سارا: اومدن جلوی..... خیلی ترسیده بودم... ولی سعی میکردم خودمو ترسو نشون ندم..... همه ی دخترایی که اونجا بودن داشتن گریه میکردن..........
یکی از اون ادمای کره ای اومد سمت من.... فکمو گرفتم و گفت: این دختر با بقیه دخترا فرق داره....... چهرش فرق داره.. قشنگ تره...
درسته.... این دختر المانی نیستش.....
اها که اینطور.... رئیس حتما از این دختر خوشش میاد.... میتونه یه برده باشه به رییس..... خب اینو ببرین....
دونفر اومدن یکی محکم بازوی دست چپم رو گرفت و یکی دیگه بازوی دست راستم رو........ دیگه واقعا نمیتونستم جلوی ترسم بگیرم و شروع کردم به جیغ زدن و التماس کردن... ...
بهتره خفش کنید.....
سوزش بدی تو دستام احساس کردم و بعد دیگه هیچی نفهمیدم.......
۱۵ساعت بعد: سارا: چندبار پلک زدمو دیدم دیگه تو اون کشتی لعنتی نیستم... اخیششش.... حتما نجات پیدا کردم... و ولی ولی تو یه ون سیاه با شیشه های دودی بودم.... هنوزم دستام بسته بود..... چندتا دختر کنار من نشسته بودن........
هی شما برده ها....... بیاید بیرون سریع........
همه دخترا شروع کردن به گریه کردن و التماس کردن...........
سارا: یاااااا..... ولمون کنید..... لو تون میدم.....
چ چی.. این دختره میتونه کره ای حرف بزنه.....
سارا: بله میتونم........ ولمون کنید..... شما یه مشت ادم اشغال و حیوون هستید..... اخه چطور میتونید.... شما رحم ندارید.......
خفه شو دختره اشغال کلفت...... تو اینجا یه برده بیشتر نیستی.... همه شما دخترای اشغال برده رئیس هستید.......
خب ببریدشون........
جونگ کوک: خب کو برده ها......
رییس الان میخوایم ببریمشون پیش بقیه برده ها........ رییس شما باید انتخاب کنید که هرکدوم از برده هارو برای چه کاری میخواید........
جونگ کوک: بریم پیش برده های المانی.....
بله چشم بفرمایید.....
سارا: مارو بردن تو یه اتاق...... هممون رو گذاشتن اونجا..... هنوزم دستامون بسته بود....... بعد چنددقیقه یه پسر اومد داخل... همه بهش میگفتن رئیس...
برده ها گوش کنید..... ایشون صاحب شماها هستن......
سارا: هوی عوضی، من صاحب هیچکس نیستم... برده هم نیستم...
خفه شو دختره اشغال....
جونگ کوک: صب کن صبر کن... این دختره داره کره ای حرف میزنه........ چطور بلده.......
بله رییس کره ای بلده حرف بزنه.......... المانی هم نیستش.....
جونگ کوک: مال کجایی...
سارا: هیچی نگفتم...
جونگ کوک: برده گفتم مال کجایی....
سارا: من برده تو نیستممممم.............................
۴۹.۸k
۲۳ خرداد ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۴۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.