دو پارتی(بن بستی به نام اعتماد)
ات ویو
امروزم مثل روزای دیگه یونگی دیر میاد ....تصمیم گرفتم غذا درست کنم کیمباپ و دوبوکی درست کردم..منتظر موندم یونگی بیاد...
۴ ساعت بعد ساعت۲ صبح
یونگی ویو
کلید انداختم و وارد شدم دیدم ات روی کاناپه خوابش برده....غذا درست کرده....بیخیال شدم داشتم میرفتم بالا که
ات:به به آقای مین
یونگی:حوصلتو ندارم(سرد)
ات:یونگی تو اینجوری نبودی....تو عو....
یونگی:دختره ی هرزه چطور جرعت میکنی؟من ازت خسته شدم بفهمم خستههه
برش زمانی به صبح
یونگی نبود اما گوشیشو جاگذاشته بود..
ات شروع به گریه کرد که گوشی یونگی زنگ خورد.....
نگاهش به مخاطب افتاد خشکش زد.....
بزارم؟
امروزم مثل روزای دیگه یونگی دیر میاد ....تصمیم گرفتم غذا درست کنم کیمباپ و دوبوکی درست کردم..منتظر موندم یونگی بیاد...
۴ ساعت بعد ساعت۲ صبح
یونگی ویو
کلید انداختم و وارد شدم دیدم ات روی کاناپه خوابش برده....غذا درست کرده....بیخیال شدم داشتم میرفتم بالا که
ات:به به آقای مین
یونگی:حوصلتو ندارم(سرد)
ات:یونگی تو اینجوری نبودی....تو عو....
یونگی:دختره ی هرزه چطور جرعت میکنی؟من ازت خسته شدم بفهمم خستههه
برش زمانی به صبح
یونگی نبود اما گوشیشو جاگذاشته بود..
ات شروع به گریه کرد که گوشی یونگی زنگ خورد.....
نگاهش به مخاطب افتاد خشکش زد.....
بزارم؟
۲۴۰
۰۹ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.